ورود به سایت   عضویت
ورود به سایت

آسیب شناسی محبت

آسیب شناسی محبت

 

پدرا ن و مادران برای پرورش هوش و ایجاد روح سازگاری در فرد چه فرصت کمی در اختیار دارند که اگر از آن غافل شوند ترمیم و جبران چندان کارساز نخواهد بود. در طول بحث ها راه کارهای نیل به سعادت و شادکامی را بررسی خواهیم کرد و روش های پرورش هوش و ایجاد شخصیت سالم در کودک را ارائه خواهیم داد. اما اجازه بدهید گفتار را از یک بحث آسیب شناسی آغاز کنیم و وضیعت کسلنی را که از یک پرورش اصولی محروم می مانند به تصویر بکشیم. مدتها بود بی فرزند بودند . چه آرزوها که برای بچه دار شدن داشتند و چه نذر و نیاز ها که برای داشتن کودکی که فضای سرد و بیی روح خانه شان را گرم کند کردند . برای آنها داشتن یک بچه یعنی گرما یعنی عشق یعنی فرود خورشید در ظلمتکده تاریک وان یخ زده خانه. و این اتفاق کیهانی به وقوع پیوست رحمت خدا شامل قلب آرزومندشان شد و صاحب پسری شدند . چه شادی ها که کردند چه قربانی ها که دادند و چه پولها که برای هر چه راحت تر بودن بچه خرج کردند. پدر راننده اتوبوس بود و به تمامی تلاش میکرد پول کافی به دست بیاورد و رفاه هر چه بیشتری برای خانواده تامین کند.

او غروب پشت ماشین می نشست تمام شب جاده را از این شهر به آن شهر می پمود و هر دو روز یک بار به خانه بر می گشت . تمام طول راه در این فکر بود که هر چه زودتر به خانه برسد وکودک دلبند نو رسیده را بغل کند ببوسد و با او بازی کند اما هنگامی به خانه می رسید که بچه در خواب بود. در کنار او دراز می کشید و در انتهای جاده خستگی و خواب آلودگی به خواب سنگینی فرو می رفت. وقتی از خواب بر می خاست نزدیکی های غروب بود. حالا دیگر بچه دار شده و مشغول شیرین کاری بود. پدرلبریز از شوق دیدار فرزند او را بوسه باران می کرد اما چه سود که وقت کافی نداشت.

با شتاب دست و رویی می شست لقمه نانی می خورد لباسش را نه به طور چندان مرتب به تن می کرد بوسه دیگر نثار فرزند می نمود و با یک خداحافظی با همسرش به سمت محل کار می دوید. و این چنین سالها و سالها گذشت و پدر همچنان دوندگی می کرد و جاده می پیمود و خواب آلوده به منزل بر می گشت. اگر نمی توانست به تربیت فرزند برسد نگرانی چندانی نداشت چون می دانست مادر هست و به او می رسد. مادر نیز معمولا درگیر کارهای پایان ناپذیر و هر روز فزاینده خانه بود . ضمن پرداختن به کارها کودک را نیز رها می کرد تا آزادانه در اتاق بگردد.هروقت هم که گریه می کرد بغلش می نمود چند بوسه از او می گرفت و دوباره وی را سرجایش می گذاشت و به دنبال کارش می رفت. بچه بزرگتر شد و زبان باز کرد و می خواست درباره همه چیز بداند لذا درباره همه چیز بداند لذا درباره همه چیز می پرسید اما مادر هیچ موقع حوصله پاسخ دادن به سوالهای او را نداشت و اصولا ضرورتی در جواب دادن به سوالهای کودکی که به قول خودش چیزی نمی فهمد احساس نمی کرد. از این رو در برابر سوالات فزاینده بچه سکوت اختیار می کرد و یا زمانی که به حد انفجار می رسید با لبخند و محبت می گفت : پسرم بسه این قدر سوال نکن .

مادر مطمئن بود که در تربیت فرزندشان چیزی کم نگذاشته است. یک بار که درباره فرزند پروری از او سوال شده بود با غرور وتکبر بادی به غبغب انداخته و گفته بود : ما بهترین و خوشبخت ترین فرزند را داریم چرا که آن قدر به او محبت می کنیم و آنقدر عزیزش می داریم که نمی گذاریم غبار غم بر چهره اش بنشیند.

واقعیت آن است که آنها نه یک انسان متعادل بلکه موجودی را تربیت کرده بودند که هیچ تصویر روشنی از محیط و جامعه نداشت .

یک عروسک لوکس و بی جان داخل ویترین , یک مرغ ماشینی که با چوب دستی هم تکان نمی خورد و با این وضعیت کودک بزرگ شد تا به سن جوانی رسید . موجودی سرگردان , بلا تکلیف , فاقد هرگونه مهارت و بدون هرگونه مبارزه با فراز و نشیب های حیات .

پدر ومادر هیچ گاه درنیافته بودند که محبت کردن تنها کافی نیست . جوان بینوا الگویی از پدر نگرفته بود تا به عنوان مصالحی برای احداث بنای زندگی به کار گیرد . او به ماندن در دنیای مجهولات عادت کرده بود ؛ زیرا هرگز به سوال او پاسخ داده نشده بود . جامعه و ارتباطات ان برای وی شبکه ای از مجهولات بود . او به سکانی که کشتی زندگی اش را در دریای پرتلاطم جامعه هدایت می کند مجهز نشده بود و این چنین شد که شکست به دنبال شکست برای او پیش آمد : در تحصیل , در ارتباط با دیگران , در شغل و کار, در همسرگزینی و اصولاً در تحمل خویشتن خویش .

کسی که در سنین کودکی از یک پرورش صحیح محروم بماند در آینده با صدها معضل مواجه خواهد شد . از آنجا که به سلاحی برای مبارزه با مشکلات مجهز نشده اولین شکست , تخم یاس و ترس را درون او می کارد . شکست , وضعیت موجود را برای او ناخوشایند می کند . می کوشد از این موقعیت بگریزد ولی به دلائلی نمی تواند , ناچار به بهانه تراشی متوسل می گردد . مثلاً در جایی کاری پیدا می کند که حقوق و پورسانت و شرایط خوبی هم دارد . کار هم برای او خسته کننده نیست اما بی کفایتی درونی به وی اجازه ی خودنمایی و ابراز لقایت نمی دهد . می خواهد از آن بگریزد , اما طعنه و تمسخر اطرافیان را چه کند؟ ناچار به دلیل تراشی می پردازد : " مسئولم با من خوب نیست , همه اش بهانه جویی می مند " یا" راهم دور است , به موقع سر کار نمی رسم" یا .....و به این ترتیب به پندار خودش دیگران را برای ترک کار قانع کرده و کار را رها می کند . پس از مدتی سرگردانی کار دیگری می یابد و ان را نیز به همین ترتیب رها می سازد . سیکل شکست های او آغاز شده و پایانی ندارد ؛ که البته تکیه کلام دائمی او " بد شانسی " است و بی آنکه علت شکست های را بشناسد ان را به " بخت و اقبال " و " ستاره ها" نسبت می دهد . خاطره ی خوبی از گذشته ندارد , از حال نیز می گریزد بی آنکه چشم انداز امید بخشی از آینده داشته باشد ؛ آینده ای که باز تبدیل به آن " حال و گذشته " تلخ خواهد شد .

بهترین و آرام بخشترین و ضعیت برای این چنین افراد حالت انتقالی وماندن در یک وضعیت ثابت است , چرا که ماندن را به سبب بی کفایتی به سود خود می دانند و به این امید هستند که در موقعیت جدید وضع بهتری پیداکنند . این چنین کسانی در صحبت کردن هم به مبالغه و اغراق و دروغ متوسل می شوند و با تقلا و استیصال از خود چهره ای خلاف ان چه که هستند می سازند با این هدف که بی کفایتی درون را بپوشانند . چه بسا کسانی که گول ظاهر انها را می خورند اما زمانی که " محک تجربه به میان می آید " میزان توش و توان انان اشکار می گردد و سرجای خود می نشینند و کمی هم عقب تر می روند !

انچه در بالا دیدیم تنها یکی از نمونه های اثرات تربیت ناکافی و غیر اصولی است . اثار چنین تربیتی ممکن است به صورت های حادتری نظیر پرخاشگری , بی ادبی , ترس و اضطراب , خود آزاری , دگر آزاری , افسردگی , احساس حقارت , بی هویتی , اعتیاد , قتل و جنایت , جنون و ...... نیز متظاهر می گردد.
توسط : مشاورفا  در تاریخ : 25-11-1393, 15:06   بازدیدها : 1233   
بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد شما عضو سایت نیستید
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید .