دانلود و نقد فیلم Platoon - (اختلالات اضطرابی، استرس پس از سانحه ، عوارض ناشی از جنگ)

شروع موضوع توسط MoshaverFa ‏13/8/15 در انجمن تحلیل فیلم های روانشناسی

  1. MoshaverFa

    MoshaverFa Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    961
    تشکر شده:
    509
    امتیاز دستاورد:
    63
    159e728e17de871027bad6a9ffe2b828.jpg

    عنوان فیلم : Platoon
    موضوع فیلم : روانشناسی (اختلالات اضطرابی، استرس پس از سانحه ، عوارض ناشی از جنگ) / اکشن/ درام
    سال تولید : 1986
    کارگردان : Oliver Stone
    بازیگران : Tom Berenger / Keith David / Willem Dafoe / Forest Whitaker
    کشور: UK, USA
    جایزه اسکار Won 4 Oscar
    جایزه 22 جایزه
    خلاصه داستان :‌فیلم درباره جنگ ویتنام ساخته شده است، که از نگاه سربازی جوان به نام «کریس تیلور» روایت می‌شود. او سربازی است که داوطلبانه به جنگ آمده چون جنگیدن در ویتنام را وظیفه خود میداند...

    دانلود فیلم با لینک مستقیم : دانلود
     
    آخرین ویرایش: ‏12/10/15
    rezanaghdi از این پست تشکر کرده است.
  2. MoshaverFa

    MoshaverFa Moderator عضو کادر مدیریت

    ارسال ها:
    961
    تشکر شده:
    509
    امتیاز دستاورد:
    63
    1611df52e0d38140bc60eb5b169d0154.jpg



    الیور استون هرگز ویتنام را فراموش نکرد، چون او خود همانند قهرمانان فیلم‎هایش برای شرکت در جنگ ویتنام داوطلب شد و همانند بسیاری از آنان نیز خیلی زود از اثرات مخرب و ویرانگر این جنگ آگاه گشت. در طی این ماجراجویی دوبار هم زخمی شد و دو مدال شجاعت نیز از سوی ارتش دریافت کرد. اما آن‎ها نیز باعث نشدند که بعدها به خطایش مبنی بر شرکت در جنگ اذعان نکند و مدال‎هایش را هیچ چیز نخواند. به هرحال استون سه فیلم در مورد جنگ ویتنام ساخته است. البته سه فیلمی که به طور صریح و آشکار به این جنگ می پردازند وگرنه با کمی دقت در لایه‎های پنهان فیلم‎های دیگرش متوجه می‎شویم که در کلّ جهانِ فکری استون همواره تحت تاثیر گذشته‎ی تلخی بوده که او را به چنین قضاوت‎هایی واداشته است. در اصل استون از معدود فیلمسازان آمریکایی است که به موضوع جنگ ویتنام، مکرر و از زوایای گوناگون پرداخته و این تکرار به جز یک واکاوی جسورانه در سه گانه‎ی جنجال برانگیزش (جوخه، متولد چهارم جولای و آسمان و زمین) در فیلم‎های دیگری چون سالوادور Salvador، جی اف کی JFK و نیکسون Nixon نیز قابل ردیابی است.

    78e820326b49fc1ccdf83d062f1ca009.jpg

    نگاه بی‎پرده و عریان استون به پلیدی‎های جنگ و پرداختن به قربانیان بی‎شمار آن هرگز به سمت اعتدال در تصویرسازی نمی‎رود. زیرا او برخلاف سایر فیلمسازان صاحب دغدغه، در حین بازسازی روابط گذشته فقط به آسیب‎شناسی اثرات یک حادثه بر روی آدم‎های درگیر در ان نمی‎پردازد، بلکه برای اولین بار و در مقام یک مصلح اجتماعی نفس حمله‎ی آمریکا به ویتنام را به چالش می‎کشد. جنگ ویتنام در سال 1976 به پایان می‎رسد و هالیوود در تولید فیلم‎هایی که می‎کوشند به تاثیر جنگ بر روح و روان آمریکاییان، به خصوص سربازان از دیدگاهی انتقادی بنگرند درنگ نمی‎کند. برای مثال اسکورسیزی در همان سال راننده تاکسی Taxi Driver را می‎سازد و بعد از او مایکل چیمونو، شکارچی گوزن The Deer Hunter را در سال 1978 و کاپولا، اینک آخرالزمان Apocalypto Nowرا در سال 1979 جلوی دوربین می‎برند. اکنون می‎توان ادعا کرد که این فیلم‎ها، صرفا به تاثیر جنگ بر روی افراد می‎پردازند و محتاطانه هرگز مشروعیت آمریکا در اقدام به شرکت در این جنگ را به چون و چرا نمی‎گیرند. در این فیلم‎ها هنوز رگه‎هایی از میهن‎پرستی آمریکایی و اشاره به خطرناک بودن دشمن و آن سادیسمی که گویی آمریکا را وادار به این جنگ کرده، به شدت دیده می شود. همچنین اشاره به اینکه کهنه سربازان آمریکایی هم‎چنان و پس از پایان جنگ قهرمانانی هستند که این بار تصمیم گرفته‎اند در داخل کشور دست به عصیان و متعاقب آن پاکسازی بزنند. برای مثال در اینک آخرالزمان ستوان ویلارد با بازیمارتین شین مامور شده تا سرهنگ کورتز گستاخ را که به زعم رئسای بلندپایه‎ی ارتش تمرد کرده و سر به شورش گذاشته، بیابد و بکشد یا در راننده تاکسییک کهنه سرباز جنگ ویتنام با بازی رابرت دنیرو این بار و پس از جنگ به عیاری تنها و جنگجویی شهری بدل می‎شود که سعی می‎کند دست به اصلاحاتی، البته به شیوه‎ی خودش بزند. این فیلم‎ها هرچند از لحاظ ساختار شاهکار و بیادماندنی‎اند اما از لحاظ به چالش کشیدن ماهیت این جنگ ناتوانند. من حیث مجموع شاید بتوان فیلم بازگشت به خانه Coming Home ساخته‎ی هال اشبی را که محصول 1978 است، تنها فیلم این دوره خواند که دخالت ایالات متحده را در جنگ ویتنام به چالش می‎کشد. به هرحال این تجربه در اواخر دهه‎ی 70 تداوم نیافت تا در دهه‎ی 80 این استون باشد که با جوخه (1986) وحشت واقعی جنگ را به روی پرده بیاورد؛ آن هم در دهه‎ای که شاهد حضور قهرمانان جعلی و دروغینی از واقعیت دهشتناک گذشته بودیم. استالونه در سری فیلم‎های رمبو و کروزفیلم‎هایی هم‎چون تاپ گان کاریکاتورهایی از یک کهنه سرباز عاصی شده بودند. در این میان استون با عرضه‎ی فیلم جوخه Platoon که فیلمنامه‎اش را نیز در سال 1976 یعنی درست پس از اتمام جنگ نگاشته بود، یکباره معادلات گذشته را به هم ریخت.

    جوخه روایت جوانی تحصیلکرده از خانواده‎ای مرفه بود که در اثر تبلیغات افراطی دستگاه حکومتی به ارتش می‎پیوندد و به ویتنام اعزام می‎شود تا به آرمانهای ناسیونالیستی‎اش عمل کند؛ اما پس از ورود به ویتنام واقعیت‎های جنگ یک به یک بر او آشکار می‎شوند و او ناظر و سپس رفته رفته درگیر در منازعاتی می‎گردد که نه در برابر دشمن عینی، بل در میان افراد خودی ایجاده شده است.

    ea8d0522874622475c6db0d730050b7f.jpg

    استون در جوخه از سرباز کریس تیلور که به مثل بازیچه‎ای می‎ماند، شروع می‎کند و به دیگران می‎رسد. در این فیلم حضور ویتنامی‎ها بسیار نامحسوس است؛ زیرا در اصل آن‎‎ها سوژه‎ی اصلی فیلم نیستند و آن‎چه برای فیلمساز مهم جلوه می‎کند، به تصویر کشیدن تنش‎هایی است که در بین سربازان آمریکایی بروز پیدا می‎کند. این تنش‎ها البته به واقعیت شبیه‎ترند، زیرا از سوی کسی بیان می‎شوند که خود در گذشته آن‎ها را تجربه کرده است. برای همین هم مخاطبین فیلم در مدت دو ساعت با جهانی پر از جزئیات روبرو می‎شوند که قبلا ندیده یا نشنیده‎اند. این‎که چگونه در طول جنگ سربازان آمریکایی دست به پاکسازی دهکده‎های ویتنامی زده‎اند و یا در مقابل واحدهای منظم حریف مقابل به چه شیوه‎هایی دست یازیده‎اند. گویی ویرانی از دید استون تنها رسالتی بوده که سربازان آمریکایی با خود به ویتنام آورده بودند. و در این میان خود آن‎قدر دچار لطافت و بیهودگی‎اند که برای رسیدن به آرامشی دروغین حتی به جیب سرباز کشته شده‎ی دشمن هم رحم نمی‎کنند و موادمخدری را که او برای تسکین آلام خود حمل می‎کرده برمی‎دارند تا مصرف کنند؛ و این همان پلیدی لجام گسیخته‎ای است که عریان نشان داده می‎شود و دیگر جایی هم برای سویه‎ی خیری باقی نمی‎گذارد تا لااقل ما مخاطبین به تقابل و تضاد بین خیر و شر مطلق بیندیشیم و احیانا در این میان به نتیجه‎ای برسیم. سرباز کریس تیلور که متحیر از حضور در چنین فضای متناقضی، به گریز می‎اندیشد تنها چاره را در کشتن استوار بارنزی می‎یابد که از دید او بانیِ شر است. او فکر می‎کند با این عمل می‎تواند مرزهای ایجاد شده را بشکند اما غافل از این حقیقت است که اصلا مرزی وجود ندارد و سیاهی در هر صورت سرنوشت او خواهد بود. بالاخره کریس، بترنز را می‎کشد و این‎گونه احساس رستگار شدن می‎کند اما چنان‎که بعدها خواهیم دید استون خود درمورد کریس چنین نمی‎اندیشد و دغدغه‎اش با این پایان‎بندی به سرانجام نمی‎رسد.

    نویسنده: رامین اعلایی
     
    rezanaghdi از این پست تشکر کرده است.