حرف زدن با خود و خیالپردازی

40,259 بازدید
سوال شده اردیبهشت 23, 1394 در عمومی توسط دختر تنها
با سلام.
دختری هستم مجرد که 27 سال دارم و لیسانس هستم.
متاسفانه مشکلات شخصی و غیرشخصی زیاد دارم.یکی از مشکلاتم حرف زدن با خودم هست.خودم رو تو موقعیت هایی که دوست داشتم میزارم و نقش همه شخصیت ها رو خودم بازی میکنم.
در واقع این کار رو به دفعات انجام میدم و دیگه از اختیارم خارج شده و گاهی بدون اینکه بخوام و متوجه باشم که در موقعیت مجازی هستم، نقشها رو بازی میکنم. تا وقتی که اون موقعیت به پایان برسه یا کسی منو صدابزنه که مجبور به ترک خیالپردازی بشم.
یک جورایی دچار توهم میشم. مثلا تو اتاقی نشستم که سرجمع امکاناتش یک فرش و یک کمد هست ولی توی رویام قادرم خودمو در یک شرکت شیک و با امکانات بالا ببینم. خودم حس میکنم این خیالپردازی بیشتر برای ارضای حسهای درونی هستش که هیچوقت در واقعیت ارضا نشدن.
البته حسهایی که مد نظرم هست،حسهای آنچنانی و فراتصور نیست. توی خیالپردازیم مثلا با دوستم حرف میزنم. حرفهای عادی دو دوست نزدیک. فقط با این تفاوت که ** دوستم داره به حرفام گوش میده، میدونم که دوستم داره، بهم احترام میزاره**
یعنی حتی تو خیالپردازیم به دنبال ارضای احساسات ماورایی نیستم. در واقع به دنبال تامین نیازهای اولیه و اساسی هستم.
دز واقعیت خیلی مشکلات و چالشهای شخصیتی داشتم و دارم. خوشبختانه چندسالی هست دارم رو خودم کار میکنم. شکرخدا کمی تونستم خودمو بالا بکشم.
ولی مواردی هست که واقعا از توانم خارجه.
ممنون میشم در این زمینه بهم کمک کنید و بتونم مشکلات دیگه رو هم درست کنم
با تشکر از زحمات دوستان
دارای دیدگاه اردیبهشت 23, 1394 توسط الی
سلام دوستم منم همینجوریم
ولی از رویاهام لذت میبرم و دوستشون دارم
جالب اینجاست تقریبا به هرچی تو رویا فکر میکنم تو واقعیت بهش میرسم
دارای دیدگاه اردیبهشت 23, 1394 توسط بی نام
سلام الی جان
این خیلی خوبه که شما از رویاهاتون لذت میبرید و دوستشون دارید. و لذتبخش اینه که به واقعیت تبدیل میشن.
ولی مشکل من رویاپردازی نیست. یعنی رویا بخش مجزای از زندگی انسانه.
من با خودم حرف میزنم. نمیدونم چطور بیان کنم که بتونم مطلب رو درست انتقال بدم.
در دوران زندگی من همصحبتی نداشتم. این رو به معنای هیچ در نظر بگیرید. در خانواده ای متولد شدم که متاسفانه معیارهای تربیتی درستی نداشتن. خیلی تحقیر شدم و شخصیتم با اختلالات فراوانی زیادی شکل گرفت.
وقتی با خودم حرف میزنم، چیزی که مد نظرم هست ولی ندارم رو تجسم میکنم.
مثلا فضایی رو تصور میکنم که مقابل استادم هست و باهاش صحبت میکنم. در واقع در این تصور شخصیتی رو برای خودم میسازم که دوست دارم باشم ولی نیستم. مثلا در خیالپردازیم مقابل استادم خودم رو یک فرد ممتاز،باهوش، مودب و ... تصور میکنم.
فضایی رو تصور کنید که دو نفر واقعا در یک محیط مثل اتاق وجود دارن و برای مثلا20 دقیقه با هم حرف میزنن. این گفتگو رو یک گفتگوی زنده در نظر بگیرید. حالا نفر دوم رو حذف کنید.
خیالپردازی من دقیقا این مدل هستش. جوری با طرف مقابلم حرف میزنم که انگار اون فرد واقعا حضور داره و به حرفام گوش میده. من حتس واکنش،لحن حرف زدت، حالات بدن و چهره فرد مورد نظر رو تجسم میکنم و برطبق اون بحث رو ادامه میدم.
فردی که من باهاش یک گفتگوی خیالی راه میندازم،الزاما فرد خاصی نیست. میتونه استادم باشه، دوستم باشه، پزشکی باشه که من بهش مراجعه کردم، همسایمون باشه، از اقوام باشه و .... هر کسی جز افراد خانواده ام.
خودم اینجور میبینم که افرادی رو که در برخورد باهاشون دوست دارم رفتار خوبی داشته باشم ولی در واقعیت نتونستم در گفتگوهای خودم شریک میکنم.
امیدوارم منظورمو بهتر از پست قبلی رسونده باشم.
از اینکه پاسخ دادی ممنونم الی عزیز.
تشکر میکنم
دارای دیدگاه اردیبهشت 24, 1394 توسط بی نام
منم همین مشکل رو دارم ، خیال پردازی خیلی وقتم رو میگیره همش تو دنیای خیالی یه آدم دیگه میشم همون آدمی که دوست دارم باشم ولی بعد به خودم میام تو دنیای واقعی خیلی افسرده میشم ، دلم نمیخواد اینجوری باشم ولی دست خودم نیست میشه راهنمایی کنیر
دارای دیدگاه اردیبهشت 24, 1394 توسط بی نام
دخترتنها:
سلام دوست خوبم
امیدوارم که مشاورین محترم بهمون کمک کنن. هرچند که خود من به شخصه فکر میکنم که کار دشواری باشه.
اگر مشاورین عزیز بتونن حداقل سرنخهایی بدن که بدونم جطور دنبالش برم واقعا ممنون میشم. تقریبا به مرحله ای رسیدم که کمی به خودم مسلطدشدم و میتونم ریشه یابی کنم. حتی اگه بفهمم علتش چیه هم خیلی خوبه. ولی الان خیلی اذیتم. زندگیم دقیقا در رکود هستش.
پست قبل اسمم رو فراموش کردم قید کنم.
دارای دیدگاه اردیبهشت 26, 1394 توسط دختر تنها
سلام
دوستان هیچ راه حلی به ذهن کسی نمیرسه واسه حل مشکلم؟
دارای دیدگاه شهریور 9, 1395 توسط مریم
سلام من هم مانند شما باخود وفرد خیالی خو حرف میزنم و هیچ اختیاری نیست کاش تو زندگی خوش میبودم اما نبودم این با خود حرف زدن را از۸ سالکی دارم وهالی۱۹استم اما هالی بیحد زیاد شده نمیدانم چی کار انجام بتم بلای این روحیه خود هیچ حاکمیت ندارم قران هم خواندم اما تنها استم از طفولیت کسی همراه مه وهم نداشتم
دارای دیدگاه شهریور 9, 1395 توسط مریم
سلام من هم مانند شما باخود وفرد خیالی خو حرف میزنم و هیچ اختیاری نیست کاش تو زندگی خوش میبودم اما نبودم این با خود حرف زدن را از۸ سالکی دارم وهالی۱۹استم اما هالی بیحد زیاد شده نمیدانم چی کار انجام بتم بلای این روحیه خود هیچ حاکمیت ندارم قران هم خواندم اما تنها استم از طفولیت کسی همراه مه وهمدردم نبوده یک راه هل لطفن ممنون
دارای دیدگاه شهریور 19, 1395 توسط مریم
سلام بازم من استم مریم کسی نیست که برایم کمک کند و راه حلی نشان بدهد من هم پیش داکتر رفتم داکتری که هیچ کمکی برایم نتوانست ایا کدام روش دیکری وجود ندارد از خودم خسته شدیم با ای حرف زدن با خودم لطفن
دارای دیدگاه آبان 20, 1395 توسط یک دختر تنها
منم دقیقا این مشکل و دارم... الان حدود 26 سالم هست و این مشکل 20 ساله که با منه! واقعا عذاب اوره برام... اصلا نمیدون ریشه این مشکل کجاست و چرا پیش میاد؟ جالب این جاست که من نه ادم منزوی هستم نه افسرده! ارتباط برقرار کردن هم برای من اسونه... ولی واقعا نمیدونم چرا این مشکل از بین نرفت
منم ساعت ها جلوی اینه وایمیسم و با خودم حرف میزنم... اتفاقایی که دوست داشتم برام بیوفته رو نقش بازی میکنم و حتی خودمو میذارم جای ادم مقابلمو ....
خیلی حس بدیه
لطفا اگر کسی میدونه چ جوری درمان میشه بگه
بعضی میگن قران بخونه یا بیشتر تو جمع باش... من ادم تقریبا مذهبی هستم اما این قضیه کمکم نکرد... و اینکه دوست دارم تو جمع باشم ولی بعد یه مدت باید برم تو اتاقم و با خودم حرف برنم واقعا اعتیاد پیدا کردم
دارای دیدگاه آذر 20, 1395 توسط A
سلام دختر تنها
من ميدونم چی میگی دقیقا
شاید باورت نشە ولی بعد از خوندن متنت چند ساعت با تو دربارەی این مشکلل تو خیالم حرف زدم خیلی چیزعجیبیە
و خیلی هم مضر و فک کنم فقط یە راەحل دارە کە
دارای دیدگاه آذر 25, 1395 توسط دختر تنها
سلام Aعزیز
بخاطر پاسخت خیلی ممنونم.
میدونم که تعداد افرادی که مثل من و ما هستن خیلی بیشتره. و این خیلی ناراحت‌کننده‌ست برام. این عادت خیلی مضر و آزاردهنده‌ست. من خیلی روی خودم کار می‌کنم و تلاش میکنم خودمو کنترل کنم ولی یهو به خودم میام و میبینم دارم خیالپردازی می‌کنم.
نمیدونم دلبلش چیه و راه درمانش چیه. من زندگی سختی داشتم و دارم و خانواده‌ی خیلی سخت‌گیری که بی‌تاثیر در وقوع این حالات نیستن.
A عزیز شما چه راه حلی دارید؟ فقط گفتید فکر کنم که...
که چی؟ راه حلتون چیه؟
خیلی مشتاقم بشنوم و روش فکر کنم. ممنون میشم اگر راهی هست بهمون بگی
دارای دیدگاه آذر 30, 1395 توسط دختر تنها
سلام عرض می‌کنم خدمت همه‌ی دوستانی که بعد از ارسال این پست، این تاپیک رو می‌خونن و احتمالا نظراتشون رو ثبت میکنن. من استارتر تاپیک هستم، دختر تنها. متاسفانه این تاپیک علی‌رغم گذشت یک سال و نیم، به نتیجه‌ی مناسبی نرسیده و نخواهد رسید. میدونم که تعداد افرادی که مشکل مشابهی دارن خیلی زیاده، ولی متاسفانه راه حل مناسبی از طرف افراد خبره و آگاه ارائه نشده و فکر نکنم که ارائه بشه. در فضای تحت وب چندان فرصت ارائه‌ی راهکار مناسب وجود نداره.
به‌هرتقدیر من امیدوارم که روزی برسه که عزیزانی که این مشکل رو دارن، بهیود پیدا کنن.
من انصرافم رو از ادامه‌ی این تاپیک اعلام میکنم و این آخرین پست من خواهد بود. هرچند که عزیزان میتونن این تاپیک رو ادامه بدن و ان‌شاالله که نتیجه بگیرن از ادامه‌ش. هر کسی که این تاپیک رو میخونه، خواهش میکنم در حقم دعایی کنه تا مشکلم حل بشه. زندگیم کاملا خراب شده و نمدونم چطوری درستش کنم.
برای تک تک هموطنان خوبم آرزوی سربلندی و موفقیت میکنم. ان‌شاالله هرجا که هستید خداوند یاورتون باشه.
یا حق
دارای دیدگاه دی 17, 1395 توسط رضا
سلام دوست عزیز.منم بی کم و کاست مشکل شما را دارم و این پدیده خیلی تو زندگیم مشکل درست کرده.چند تا راهکار را امتحان کردم و فکر میکنم بهتر شده اوضام.اول اینکه اگر زمان مفیدتونو در حال خیال پردازی هستید لحظه ای که متوجه میشید و به خودتون میاید اون خیال را به قصد اینکه به زمان دیگه ای موکول کنید بنویسید روی کاغذ.حالا بعد میتونید تصمیم بگیرید خیالو ادامه بدید یا نه ولی برای اون موقع تجربه ای که من داشتم از ذهنتون میاد بیرون.
مورد دیگه دسترسیتونو به وسایل الکترونیکی محدود کنید.برای یه مدت اگه تلگرام یا اینستاگرام یا برنامه دیگه ای دارید پاکش کنید.(ممکنه سخت باشه ولی میرزه)
یه مورد دیگه اینکه تعهد به خودتون بدید کارهاتونو عقب نندازید.یکی از دلایلی که غرق خیال میشیم برمیگرده به احساس درد و لذتمون که کاری که انجامش برامون درد آور هست را عقب انداخته و به خیال پردازی روی میاریم چون راحت تر ،در دسترس تر و در کل با لذت بیشتری همراه هست.
و در نهایت بگردین دنبال هدف زندگیتون و برید دنبالش.بیکار نباشید و از ایده آلگرایی فاصله بگیرید.یکی دیگه از دلایل خیال پردازی برمیگرده به ایده آل گرا بودنمون و اینکه میخوایم در هر کاری عالی باشیم و از بقیه بهتر.وقتی به این درک برسیم که لازم نیست تو همه چی بهترین باشیم و تو بعضی چیزا میتونیم یه آدم معمولی با نقص باشیم،استرس زندگی کمتر و زندگی راحت تری را تجربه می کنیم.
نمیدونم چقدر تونستم کمک کنم.البته من خودم به شدت درگیر این داستانم و خیلی دارم سرش اذیت میشم.ولی امیدوارم هم من و شما و هم دوستانی که درگیر این قضیه هستند تو زندگیاشون موفق باشند.
دارای دیدگاه بهمن 21, 1395 توسط بی نام
سلام من هم مدتی دقیقا همین مشکل رو داشتم. من 25 سالمه و فوق لیسانس هستم. اما میدونم چه چیزهایی باعث کاهش این حالت میشه:
1_ حتما در هفته سه تا چهار بار از خونه بیرون برید برای هرید یا تفریح
2_ برنانه ریزی داشته باشین.
3_ کتاب مطالعه کنید
4_ شاغل بشید یا ادامه تحصیل بدین چون مشغولیت باعث کاهش این حالت میشه.
5_ حتما با دوستاتون تلفنی حرف بزنید و بیرون برید و در جمع باشید.
6_ از گوشی تلفن و نرم افزارهای اجتماعی و دنیای مجازیحتما تا جای ممکن پرهیز کنید چون فقط باعث خیالپردازی بیشتر میشن
6_ ورزش کنید حداقل روزی چهل دقیقه
7_ موسیقی گوش بدین
8_ نماز و قران بخونید
9_ مواد غذایی ارامش بخش،شادی اور و ضد استرس بخورید مثل: موز،دوغ،قهوه،کرفس،کلم بروکلی و بخصوص اسفناج ،تنقلات و...
10_ هر زمان که توی رویا میرید تا بخودتون میاین اون رویارو نیمه کاره رها کنین و به کارهاتون برسید.
11_ باخدا حرف بزنید در طی روز
12_ شاد باشید ،حتمااااا شاد باشید و از افسردگی فاصله بگیرید. دختر خانمی که تاپیک روشروعکردن از نام کاربریشونم معدومه افسرده ان. این تنها نشونه مشترک من با شماست،منم به وسیله افسردگی به این بیماری مبتلا شدم ولی الان دارم روی خودم کار میکنم و تونستم کنترلش کنم و بهبودش بدم.
موفق باشین
دارای دیدگاه فروردین 23, 1396 توسط محمد
سلام دوستان، میخوام داستان خوب شدن عادت ۱۵ ساله ی خیالبافیمو براتون تعریف کنم. می دونم طولانیه ولی اگه تو هم درگیرشی حتما بخون.
۲۶ سالمه، از نوجوونی تا الان این عادت رو داشتم. هر چیزی می تونست منو بندازه تو عالم رویا. با یکی دعوام میشد مدت ها راجب اینکه چجوری حالشو می گیرم خیالبافی می کرد. همش خودمو تو یه جمعی میدیدم که توجه همه رو به خودم جلب کردم. و خیلیییی خیالبافبی های دیگه که خودتون می دونید. اونا که این عادتو دارن می دونن موزیک و فیلم چه بلایی سر ماها میاره. امکان نداشت یه موزیکیو گوش کنم و صرفا از خودش لذت ببرم چون نمی تونستم موزیک گوش کنم و خیالبافی نکنم، حتی موقع کار.
بعد یه مدت واقعا دیدم کل زندگی من شده خیال و رویا. سنم داره میره بالا و به یک هزارم اون خیالبافی ها هم نرسیدم چون به جای اینکه تو واقعیت بهشون برسم دارم خودمو با رویا و خیال ارضا می کنم. این شد که تصمیم گرفتم ترک کنم. تو اینترنت تو سایتای خارجی سرچ کردم و دیدم خیلیا مثل منن. این یه اختلاله که بهش میگن maladaptive daydream و به تازگی علم روانشناسی داره روش کار می کنه. یه سری راهکار داده بودن برای ترک که برای من هیچکدوم کار نکرد (البته ممکنه برای شما کار کنه). ولی آخر سر خیالبافیم از یه جایی که فکرشو نمی کردم و در زمانی که انتظارشو نداشتم به طرز معجزه واری خوب شد.

از خیلی قبل از شروع ترک خیالبافی منکه به خداوند ایمان نداشتم طی یک سری اتفاقات دوباره بهش ایمان پیدا کردم. البته نه یه ایمان مذهبی، من شروع کردم که خودم خالق هستی رو از نو بشناسم و جدا از اعتقادات رایجی که هست خودم باهاش ارتباط برقرار کنم و سعی کنم کشفش کنم. خدا هم روز به روز بیشتر خودشو بهم نشون میداد و روز به روز بیشتر بهش نزدیک میشدم و نشونه ها و معجزاتش رو تو زندگیم میدیدم. البته بگم اینم بالا و پایین داشت و هر از گاهی تو ایمانم شکست میخوردم ولی باز ادامه میدادم و دوباره پروردگار خودشو بهم نشون میداد. از یه زمانی به بعد تصمیم گرفتم به روش خودم هر روز خدا رو عبادت کنم. از اون موقع تا الان روزی دو بار در ساعت هایی خاص میرم یه جا خلوت میشینم با خالقمون حرف میزنم، درد دل می کنم، دعا می کنم و ستایشش می کنم.

یکی از این روزا دلم خیلی سر یه قضیه ای خیلی گرفته بود ، موقع عبادت گفتم "خدایا تو پدر منی، مادر منی، مربی منی، دوست منی، من فقط تو رو دارم، نجاتم بده". همون لحظه بود که یه انرژی خاصی در من شروع شد که منو تو سکوت فرو برد. یه حس عجیبی تو کل بدنم پخش شد که نمی تونم توصیفش کنم. اینقدر عجیب بود که حتی ترسیدم نکنه دارم سکته می کنم. چند دقیقه گذشت دیدم این انرژی در من مونده، یه حالت بهت و جذبه، غیر قابل توصیفه. حال عجیبی داشتم نمی تونستم حرف بزنم یا فکر کنم. هر موقع فکر یا رویایی میومد تو ذهنم سریع متوقف میشد و فقط غرق اون تجربه بودم. چند دقیقه ای تو اون حال موندم تا وقتی که شروع کرد به کم شدن و تونستم برگردم سر کارم.  بعد چند روز دیدم تو این چند وقت اصن میلی به خیالبافی ندارم! هر موقع هم یه رویایی میومد تو ذهنم سریعا متوقفش می کردم در حالی که قبلا این قدرت رو نداشتم و ضعیف بودم در برابرش. تا الان که دارم اینو براتون مینویسم که ۳ ماهی میشه حداقل خیالبافی من به طور کامل و قطعی درمان شده. دیگه وقتی موزیک گوش میدم خیالبافی نمی کنم، شدیدترین عاملایی که قبلا منو غرق خیالبافی های چند ساعته می کرد (خیالبافا خوب میدونن چه عاملایی، یه دعوا، یه تحسین و تشویق، دیدن یه جنس مخالف خوشگل، رفتن تو یه جمع و ...) دیگه هیچ تاثیری روم نداره. اصن نمی تونم باور کنم عجیب خوب شدم و دیگه هیچچچچچچ میلی به خیالبافی ندارم، دیگه اصن دوست ندارم رویابافی کنم.

اینو نگفتم که بگم خدا شما رو هم حتما به همین طریق شفا میده، شاید نوع شفای شما فرق کنه، اینو گفتم که بگم اولا معجزه اتفاق میفته، برای شما هم ممکنه و دوما اینکه خداوند درمان ماست. دوستای گلم، خداوند ما خود شفاست. برای ترک این عادت هر روز برید یه گوشه باهاش حرف بزنید، اگه مذهبی هستید بعد نماز چند دقیقه ای از ته دل با خداوند حرف بزنید، اگرم نیستید مثل من برید یه گوشه تو ساعت هایی مقرر باهاش حرف بزنید. وقتی با خدا حرف می زنید فقط به اون توجه کنید و تمام فکر و دلتون رو بدید بهش. البته نه فقط برای ترک این عادت، خدا رو بخواید برای خودش، برید راجبش تحقیق کنید، کتاب بخونید، با تمام وجودتون بطلبیدش. در سایه ی عشق پروردگار شفا پیدا خواهید کرد. خداوند عادت ۱۵ ساله ی منو چند روزه شفا داد. کافیه بهش ایمان داشته باشید و ازش بخداید و از همه مهمممممممم ترررر، ادامه بدید! حتی اگه در ایمانتون شکست خوردید بازم ادامه بدید، خداوند خودشو نشون میده و شفاتون میده.

در این مورد حتی مصادیق علمی هست که حرف زدن با خداوند مغز انسان رو تغییر میده، بهتون توصیه می کنم کتاب "چگونه خدا مغز شما را تغییر می دهد" ترجمه شهناز رفیعی رو بخونید. جالبه که بدونید اعتیاد به خیالبافی یه اعتیاده مثل اعتیاد به مواد مخدر و الکل. از مغز کسایی که معتاد خیالبافی بودن اسکن گرفتن دیدن وقتی که خیالبافی می کنن همون قسمت از مغزشون فعال میشه که وقتی که یه الکلی الکل رو می بینه! و خداوند رو همین قسمت دست میزاره و تغییرش میده. خودت رو به پروردگار بسپر، اون خود شفاست.

اگه کسی سوالی داره من در خدمتش هستم :) ♡
دارای دیدگاه فروردین 24, 1396 توسط mohi
متن شما خیلی حس خوبی به من داد.... منم تجربه ی شبیه به شما رو دارم و کاملا به معجزه خدا ایمان دارم... البته معجزه من در مورد خیالبافی نبود و سر مسئله ی دیگه ای اتفاق افتاد ولی من این مشکل رو هم دارم... تمام کلماتتونو با پوست و استخون درک می کردم و برام خوندن متنتون به شدت لذت بخش بود.... :-)
خدا رو شکر که این مشکلتون حل شده و امیدوارم که همه با ایمان به خالقشون چنین معجزه ای ببینن و از بیماری های روحی شبیه به این مسئله رها شن :-)
دارای دیدگاه اردیبهشت 20, 1396 توسط دلتنگ
سلام من خانمی سی ساله هستم من هم پانزده ساله همین مشکل رو دارم واقعا زندگی رو برام سخت کرده به نظر من یکی از دلایلی که باعث این خیال پردازی ها میشه این که به موقع درد دلآمون ویاخواسته ها مون به زبون نمی یاریم خود من وقتی که یه مشکلی برام پیش میاد یا وقتی خیلی دل تنگ کسی میشم سعی میکنم تو رویا خودم روقویترین آدم نشون بدممثلا من آدم محکم وبا اراده ای هستم ولی وقتی با کسی توی دنیایی واقعی ارتباط برقرار میکنم واز مشکلی که برام پیش اومده حرف میزنم کمتر به خیال پردازی فکر میکنم شاید بهتر یه دوست داشته باشیم تا باهاش راحت حرف بزنیم و از خیال پردازی هامون بگیم البته کار سختیه چیزی که من خودم تجربه کردم این که هیچ وقت تنها نباشید رمان نخونید  موسیقی گوش نکنید مهمتر از همه بیکار نباشید کارهایی تکراری انجام ندید این کارایی که گفتم باعث میشه که خیال پردازی مدت بیشتری ادامه داشته باشه
دارای دیدگاه تیر 3, 1396 توسط Leila
توصیفت از وقتایی ک میری تو خیال پردازی و ب خواطره چی میری تو خیال, دقیقااااا و کاملا مثل من بود منتهی من الان شونزده سالمه و خیلی لذت بخشه وقتایی ک ادم میره تو خیال من نمیدونم این عادت بده یا خوب اما خیلی وقت منو میگیره اما بعضی وقتا ها هم جواب خیلی از سوالامو ب این وسیله پیدا کردم حالا میخوام بدونم تو این سن باید چیکار کنم؟؟؟
دارای دیدگاه تیر 3, 1396 توسط بی نام
من دقیق مثل شما هستم.نمیدونم چیکار کنم. از کار و زندگی درس عقب موندم
دارای دیدگاه تیر 27, 1396 توسط امبررضا تاری پور
دوست عزیز به نظر من تنها را برای رهایی از دست خیال پردازی اینه که چند نفر پیدا کنی که ترز فکر و رفتار و همینطور احساسشان مثل تو باشه چون آن ها تمام حرف های تو رو قبول دارن
دارای دیدگاه تیر 27, 1396 توسط امیر رضا تاری پور
من هم دقیقا همین احساس تو رو دارم من بیشتر موقع ها تنها هستم و حوصلم سر میره و مجبور میشم با خودم حرف بزنم و خودم را همزمان جای چند شخصیت بزارم مثلا وقتی تنهام در نقش تمام فامیل هایم را بازی می کنم یا احساس می کنم در یک دنیا جادویی همراه با تمام فامیل ها و دوستانم هستم وبا همه شخصیت های خیالی که خودم ساختم حرف میزنم دنیایی که من ساختم خیلی زیباست اما هر موقع که درباره یک احساسم با کسی حرف میزنم فکر میکنند دیوانه شدم امیدوار شما درک کنید این نشانه دیوانگی نیست این احساس   من نشانه ی تنها بودن منه تازه من خیلی از این احساسم خوشم میاد ولی دیگران  این احساس رو درک نمی کنند و خوش حالم چند نفر پیدا شدن که به من شباهت دارند
دارای دیدگاه تیر 30, 1396 توسط دختر تنها
سلام من یه دختر بیست ساله هستم منم خیلی وقته مثل شما هستم و کم کم دارم نگران میشم.. دیگه حتی تمرکز کافی برای یه خیال پردازی طولانی ندارم چه برسه به درس و کارو ...
حتی موقع کارهای روزمره زندگیم انقدر تو فکرو خیال فرو میرم که سرعت انجام کارهام اندازه حلزون میشه!! من زیادی فکر میکنم و اکثر مواقع با یکی از دوستانم صحبت میکنم و اونو خلاف اون چیزی که هست تصور میکنم و داستانی میسازم که دقیقا برعکس واقعیته البته وقتهایی که تنهام بلند صحبت میکنم اما اگه کسی پیشم باشه به فکر وخیال بسنده میکنم
 شاید در ابتدا خوشایند بود ولی الان نگران کننده است!
لطفا من را هم راهنمایی کنید!
دارای دیدگاه تیر 30, 1396 توسط بی نام
سلام
خب منم اینو تقریبا قبول دارم
ولی متاسفانه کسی نیست ک بتونه درک بکنه
البته ناگفته نمونه ک خودم از رویا هاو خیال پردازی های خیلی فانتزیم خیلی خوشم نمیاد ب خواطره اینکه احساس میکنم خوب نیست وقتم رو ب چیزای اکلی بگذرونم وقتی کار های مهم تری رو در پیش دارم
.ب این نتیجه رسیدم ک من برای احساس خواسته های براورده نشده بیشتر خیال پردازی میکنم
دارای دیدگاه مرداد 20, 1396 توسط علی
باورم نمیشه که برای اولین بار دارم تجربه ای که توی خیال پردازی داشتم رو اینجا از زبون بقیه میشنوم. اونقدر دقیق هر کس به یه گوشش اشاره کرده که واقعا تعجب کردم. این موضوع که می بینم بقیه هم مثل من توی این معضل رنج کشیدن و مثل من هر تلاشی کردن شکست خوردن ناراحت شدم ولی یکی از دوستان تجربه ی موفقش رو گفت و به من امید داد. واقعا ممنونم دوست من. خدا میدونه چه فرصت هایی رو به خاطر این معضل از دست دادم.
دارای دیدگاه مرداد 20, 1396 توسط علی
از پاسخ فرد متخصص متوجه شدم که هیچ راه حل عملی ای هنوز یا پیدا نشده، یا ایشون نمیدونه. چون شخصا هیچ چیز کاربردی ای در پاسخ ایشون ندیدم
دارای دیدگاه مرداد 20, 1396 توسط علی
دوستان من لازم دونستم بیام و یه باز دیگه پیغام بذارم. من توی یکی از دانشگاه های دولتی ممتاز تهران درس میخونم. سال کنکور به واسطه ی همین موضوع اگر تمرکز بیشتری داشتم، یقینا شریف قبول میشدم. چون لازمه ی درس خوندن واسه کنکور تنها بودن و انزوا هست که خودتون می دونید توش چقد از ذهن آدم حرف و صحبت می گذره. اما خدا رو شکر که دانشگاهم کمتر از شریف نیست. واسه این اومدم اینو بگم که حتی با این مشکل هم میشه با تلاش به خیلی چیز ها رسید.
اما از وقتی اومدم توی این صفحه، یعنی از دیروز، به صورت جدی دارم روی این مشکل کار می کنم و تاثیرش روی کارایی ذهنم رو فوق العاده می بینم. توکلم به خدا هست و هر وقت شروع به صحبت با خودم می کنم بلافاصله الله اکبر میگم و اونقدر یک کلمه رو زیر لب تکرار می کنم که راه افکارم رو صد کنم. مثلا پشت سر هم به خودم میگم:"درسته" چون راحت توی زبونم می چرخه یا همونطور که گفتم هی میگم: "الله اکبر" به خاطر اینکه یه کلمه راحت تر ذهن رو درگیر می کنه. یه دوستی نوشته بود که وقتی پیغام اصلی رو خونده بیست دقیقه با خودش حرف زده انگار که داشته با اون خانوم حرف میزده. از دیروز من هم چند بار این موضوع برام اتفاق افتاد ولی با همین روش جلوی خودم رو گرفته. امیدوارم بتونم چند ماه دیگه بیام اینجا و بنویسم که کاملا موفق بودم. یه دوستی هم گفته بود که با خدا هر روز چند بار حرف میزنه. من هم این رو دارم انجام میدم. به نظرم درد و دل با خدا و ریختن افکار به بیرون در محضر خدا و کمک خواستن ازش خیلی کمک کنندس.
شاید دلیل این مشکل من تنها شدن من بعد ازدواج خواهرم و همچنین خوابگاه رفتن برادرم باشه چون بعد از اون عملا کسی توی خونه هم صحبت من نشد.
برای همگی آرزوی موفقیت می کنم. امیدوارم هیچ کس دچار این مشکل نشه که مثل سرطان میمونه. ناخودآگاه رشد می کنه اما کمتر نمیشه.
دارای دیدگاه مرداد 22, 1396 توسط mohammad
سلام
من 15سالمه و بخاظر مساعلی با خودم حرف میزدم.حدود2سالی هست این عادت بد در من بوجود اومده.هر کاری ک میکنم باید اول با خودم حرف برنم یا مثلا اگه کار اشتباهی بکنم 1ساعت با خودم کلنجار میرم.مثلا:من دیگه نباید وقت تلف کنم و فلان کاری بکنم و من دیگه به هیچ وجه سیگار نمی کشم مثلا.این عادت داره ازارم میده..............به خودم اعتماد ندارم یه شب  میگم فردا8ساعت درس میخونم ولی 1ساعتم نمی خونم و دوباره این چرخش ادامه میابد.از امشب به بعد با خودم قول دادم دیگه جلسع<اتسمی ک من گزاشتم برای این کار> نمی زارم.اگه راهنمایی چیزی هست برای من بزارید دارم دیوونه میشم.
دارای دیدگاه مرداد 27, 1396 توسط ماهی اکواریومب
سلام من چهارده سالمه ادم به  درون گرایی هستم اعتماد به نفسمم خیلی بده و راست مغزم و اینکه رابطه ی خوبی با پدر و مادرم ندارم و حدود یک ساله شایدم کمتر ک با خودم حرف میزنم من کتابای زیادی میخونم همیشه و موسیقی خیلی گوش میدم اما تمام اینا اینقدر منو غرق میکنن توی دنیای خیال ک واقعا نمیدونم چی بگم مثلا وقتی یک کتاب میخونم جای شخصیتای اون زندگی میکنم حرف میزنم ارتباط برقرار میکتم و توی ناراحتی هاشون گریه میکنم یا دقیقا همین طور ک دوستام دیگه گفتن خودمو جای طرف مقابل میزارم و حرف میزنم من توی جمع معمولا فقط کلماتو اروم توی ذهنم میگم و خیال پردازی میکنم اما بعد از چند ساعت باید برم توی اتاق و با خودم حرف بزنم چون احساس میکنم اگه بیشتر توی یک جای شلوغ بمونم انرژیم بیشتر تحلیل میره بعضی وقتا ک توی یک رویا غرق میشم تا به خودم میام خیلی ناراحت میشم و گریم میگیره ک چرا خودمو دلگرم کردم به یک رویا و چیزی ک واقعی نیست من نمیدونم این بیماریه یا نه ک لطفا اگه چیزی دربارش میدونین بهم بگید و اینکه اول ک نظراتو خوندن خوشحال شدم ک تنها نیستم اما بعد ناراحت شدم ک ادمای زیادی مث من دارن عذاب میکشن من هنوزم رویاپردازی برام وقتی شروع میشه لذت بخشه ولی وقتی ب خودم میام واقعا ناراحتم و احساس تنهایی خیلی زیادی میکنم و شاید تا حدودی افسرده میشم من جلوی افسردگی رو خیلی گرفتم و الان ادم حدودا خوشحالیم ولی این موضوع همش عذابم میده و میخوام ک هر چه زود تر تمومش کنم  ممنون میشم کمکم کنید ^^
دارای دیدگاه شهریور 7, 1396 توسط S
من حتی اعتراف کردن به همچین کاری برام عذاب اوره،هنوز حتی نپذیرفتم که این مشکل یه مشکل روانیه،کلافه ام وقتی دست از خیالبافی برمیدارم حالم بهم میخوره از خودم،نمیدونم باید چیکار کنم،
دارای دیدگاه شهریور 12, 1396 توسط یاس
واااای منم دقیقااااا همین حالت هارو دارم از بچگی هم داشتم و انقد این موضوع برمیگرده به دوران بچگیم که تا سال پیش هیچ وقت فکر نمیکردم این یک مشکل باشه فکر میکردم همه همینطورن! !!!
چند بار از پارسال سعی کردم کنار بذارم این حالتو ولی بعد دیدم زندگی خیالیم خیلی برام لذت بخش تر از زندگی واقعیمه! و شاید دلیل اینکه اینکارو کردم این بوده که فقط میخواستم به چیزایی که نرسیدم تو ذهنم برسم
از پارسال که فهمیدم این مشکله فکر نمیکردم هیچ کس دقیقا خیال پردازی هاش مثل خودم باشه
فکر میکردم بقیه مردم در مورد شرایط آرمانیشون خیالبافی میکنن
نمیدونستم مثل خودمم پیدا میشه
منم تو خیالبافی هام همیشه با دوستای صمیمیم صحبت میکنم یا با پسری که عاشقش بودم ولی اون از من متنفره‌... با خودم همش تصور میکنم که اون بیشتر عاشق منه تا من عاشق اون و این خیال بافی هام بیشتر اوقات ناخوداگاهه و بهم حس خوبی میده
ولی باعث میشه وقتم گرفته بشه و حتی نتونم واسه چیز های که راجبشون خیالبافی میکنم تو دنیای واقعی تلاش کنم تو همین شرایط سخت نگهم میداره...
دارای دیدگاه شهریور 19, 1396 توسط elix
لعنتي دقيقا من يك سال ازت بزرگترم و دقيققققا مشكلات تورو دارم
دارای دیدگاه شهریور 27, 1396 توسط بی نام
من فکر میکنم افکار اضافه و خیال بافی های بی مورد و فانتزی بیشترش بر میگرده ب عدم تمرکز اگه وقتی ک یک کار رو انجام میدیم تمام هوش و حواسمون ب اون کار باشه افکار اضافی هم ب ذهنمون نمیاد
دارای دیدگاه مهر 9, 1396 توسط علی
دوستان راه حل این قضیه دست خودمونه. خودمون باید محکم جلوی خیال هایی که میان توی ذهنمون رو بگیریم و هر موقع که به خودتون اومدین و دیدین که در حال خیال پردازی هستین، بلافاصله جلوش رو بگیرید. اگر میبینید که چیزی منجر به خیال پردازی شما میشه، از زندگیتون حذفش کنید. من شخصا تلویزیون نمیبینم. اینستاگرام رو حذف کردم. فیلم و سریال نمی بینم و برای در ارتباط موندن با انگلیسی فقط ted میبینم یا مقالات سایت هایی مثل scientific american رو دنبال میکنم.
اگر سن شما 14 یا 15 سال هست، از این بیماری بترسین ولی بدونین که میشه بهش غلبه کرد. وگرنه منتظر روزی باشین که فرصت های وافعی رو به خاطر رویا های الکی یکی یکی سوزوندید
دارای دیدگاه مهر 9, 1396 توسط Hana
سلام
یه دختر ۱۹ ساله ام.الان که کامنتارو خوندم متوجه شدم وضعیتم زیادی غیرمعمولیه!فکر میکردم همه مثل منن اینهمه فکرو خیال میکنن
مشکلی که من دارم اینه که همیشه با خودم حرف میزنم ولی نه اینکه با صوت باشه.توی ذهنم پشت سر هم جمله میگم طوری که همونجوری توی مغزم بدون اینکه صدایی از گلوم در بیاد از خودم خواهش و تمنا میکنم تا یک لحظه ساکت شم تا مغزم آروم بگیره.حالا این تا حدی نرماله ولی مطلب دیگه اینه که سر هر قضیه و تصمیم گیری ای میشینم باز با خودم فکر میکنم و حرف میزنم.مثلا راجب اتفاقات ۴ سال پیش میگم اگه اونکارو نمیکردم فلان اتفاق میوفتاد.قضیه رو ادامه میدم و به جای شخصیتا حرف میزنم.احساس میکنم و حتی گریه میکنم.برای اتفاقات آینده خیالبافی میکنم.به یه نقطه خیره میشم و شاید برای ۳ ۴ ساعت غرق فکر بشم و توی ذهنم حرف بزنم
حتی حاضرم توی جمع نرم ولی آروم بشینم یک جا و باز همین حالتو تجربه کنم
الان حس دیوونگی بهم دست داده-_- نمیتونم به خانوادم چیزی بگم و برم روانپزشک.
چون تا به حال یک بار برای بیش فعالی و یک بار هم برای کنترل احساساتم سر اینکه از یه آدم جدا شده بودم ویزیت شدم
دارای دیدگاه مهر 14, 1396 توسط بی نام
فقط فکر نکن وباخودت حرف نزن منم مثل توهستم ولی خداروشکر چند هفته سفقط فک وباخودم حرف نمیزنم
دارای دیدگاه مهر 21, 1396 توسط یکی مثل همه
سلام دوستان منم این مشکل رو داشتم اصلا هم غیر عادی و عجیب نیست منم مثل همه شما ها میترسیدم این مشکل رو به خانواده یا هر کس دیگه ای بگم .
میترسیدم مسخره ام کنن اما اصلا اینجوری نیست من ۱۲ سال تمام این مشکل رو داشتم و هنوز هم دارم البته الان خیلیییییی کم شده چون دارم کنترلش میکنم این مشکل فقط فقط به دوران کودکیتون برمیگرده از هیچی نترسید و خجالت نکشید برید پیش یک روانشناس اون کمکتون میکنه عکتش رو تو بچه گی بفهمید و اون مسئله رو تو بچگی حل کنید بعد میبینید که چقد این قضیه کمرنگ و کمرنگ تر میشه .
دارای دیدگاه آبان 18, 1396 توسط No one
سلام دختر تنهای عزیز :
علایم و مشخصاتی که گفتی رو من مو به مو دارم و کاملا درکت می کنم . من ۲۳ سالمه و از ۱۳ سالگی دچار فوبیای اجتماعی هستم در واقع این بیماری ریشه اصلی خیال پردازی و حرف زدنای من با خودم بوده . بعضی وقتا که دارم با خودم حرف می زنم صدام بلند میشه و حتی ممکنه داد بزنم بعد که متوجه شدم صدامو بلند کردم استرس میگیرم و اطرافو نگاه می کنم که کسی نشنیده باشه و آبروم نره . از ۱۶ سالگیم دچار اختلال تریکوتیلومانیا شدم و به مو های خودمم رحم نمی کنم  . از حدود ۴ سال پیش هم دچار وحشت زدگی تو خواب میشم و از ترس این قضیه شبا نمی خوابم الانم که این کامنت و مینویسم ساعت ۴:۲۰ صبحه . خلاصه که این فوبیا ده سال از زندگی منو زهرمار کرد یه مدت قرص مصرف می کردم حالم بهتر شده بود ولی همین که قطع کردم مثل روز اول شدم احساس میکنم این قضیه انقد طول کشیده که درست بشو نیست .
دارای دیدگاه آذر 10, 1396 توسط بی نام
منم این مشکل رو دارم ولی نمیدونم چیطوری حل کنم لطفا کمکم کنن ممنون میشم
دارای دیدگاه دی 28, 1396 توسط مریم
وای خوب که همه این مشکل دارین همش فیک میکردم من دارم ولی خدایی سخت شدم همش حرف خیال هیچ به واقعیت  نمرسع
دارای دیدگاه بهمن 18, 1396 توسط الهام
سلام دوستان من هم دقیقااین مشکل رودارم ولی گاهی زیاده روی میکنم وچون کنکوری هستم نمیتنوم خوب روی درسام تمرکزکنم واین موضوع منوخیلی ناراحت میکنه لطفاکمکم کنید
دارای دیدگاه بهمن 22, 1396 توسط ثنا
من رفتم روان پزشك اين وسواس فكري هست دارو بايد بخوريم وقتي از كار و زندگي ميفتيم اثر داره فقط عوارضش اذيت مي كنه
دارای دیدگاه بهمن 22, 1396 توسط سنا
منم اينجوريم
دارای دیدگاه فروردین 27, 1397 توسط شادی
سلام شادی هستم از تبریز. . منم اینو مشکل را دارم. فکر های بد میکنم. مثلا همیشه خودمو در مهمانی میبینم در فکرم و با مهمونا ی اونجا میحرفم. به چیزهای بدی فکر میکنم.  اصلا نمیتونم به درسام تمرکز کنم.
دارای دیدگاه فروردین 27, 1397 توسط M.R
سلام
شما ممکنه دچار md باشید یعنی خیال پردازی نابهنجار که فرد از خیال پردازی لذت هم میبره و این کار براش یه عادته
عوارضی هم داره که خیلی زیاده باید مطالعه کنید و انشاالله درمان بشید
دارای دیدگاه خرداد 3, 1397 توسط سجاد
نا شكري نكن
شكر كن اونايي ك تو زير پل خوابيدن ب اونا فك كن شكر كن
اگه اونارو نديدي
ي نفس عميق بكش شكر كن
دست بزن رگت ب نبضت شكر كن
طلقين نكنين شما ي هفته هر مشكلي ك دارين رو بسپارين ب طبيعت
ب قول خودمون بيخيال دنيا
دارای دیدگاه خرداد 3, 1397 توسط سجاد
بيخيال چ دارويي
اگه تحقيق و مطالعه كنين مغز ١٥ دقه قبل از هر كاري اون رو تجزيه و تحليل كرده  
مثلا توپ فوتبال رو فرض كنيم و دروازه بانيم توپ مياد سمت ما تو عجله ك حريف هم نزديك ميشه شوت ميكنيم قبل اين ك نگا كنيم هم تيمي كجاس بعد شوت ميرسه پاي هم تيمي
اونايي ك فوتبال بازي ميكنن ميدونن چي ميگم
برا خودمم پيش اومده اين خيال پردازي و حرف زدن تو ذهنم ولي بيش تر اوقات شبيه پيش بيني بوده
همين طور ساكت نشسته و تو ذهنم حرف زدم مثلا ب ذهنم رسيده الان تلفن زنگ بزنه يا ي چيزي بشه ديگه خيلي پيش اومده
خلاصه كلام
با دارو فلان خودتون رو اذيت نكنين
بيشتر با ي چيزي خودتون رو سرگرم كنين تا دارو
دارای دیدگاه خرداد 21, 1397 توسط بی نام
اصلا پیشنهاد خوبی برای درمان نبود. این افکار استرس آوره
دارای دیدگاه مرداد 25, 1397 توسط بی نام
منم هیمن طوی هستم. واقعا کلافه شدم. درس و زندگی منو را به کلی نابود کرد و کنکور را که می تونستم ربته ی خیلی خوبی بیاورم خیلی بد خراب کردم
دارای دیدگاه اسفند 11, 1397 توسط محمدی
چه کار کردید که خوب شدید؟؟

1 پاسخ

پاسخ داده شده اردیبهشت 26, 1394 توسط qasdi
با سلام
دوست گرامی خیال پردازی در حد متعارف در رسیدن به اهداف مفید است و سبب کاهش استرس می شود ولی اگر از حد هنجار خارح شود به گونه ای که رابطه ما را از واقع قطع کند سبب بیماری و اختلال روانی ما می شود.
به هرحال با مشاوره حضوری و کمک از روان شناس بالینی این امر مشخص می شود.

مدیریت خویشتن
همان گونه که ما مهارت رانندگی را یاد میگیریم نیاز داریم مدیریت خویشتن را یادبگیریم. در خودشناسی نیز مهارت پیدا کنیم. هیجان های مختلف غم، شادی، اضطراب، عشق و خشم و....را بشناسیم و آنها را مدیریت کنیم بر فرایند آگاهی و بینش خود اشراف داشته باشیم.
اگر در مدیریت خویشتن مهارت نداشته باشیم ممکن است بر خیال پردازی های خود مدیریت نداشته باشیم و به تدریج و به مرور زمان در لایه های تو در توی آن فرو رویم و کاملا بینش واقع بین مان تعطیل شود.

راه های تقویت واقع بینی
- تلاوت قرآن و تفاسیر و تدبر در آن.
- مطالعه کتب مفید.
- همنشینی با افراد واقع بین و جامع نگر
- اجتناب از گوشه نشینی و پیوستن به گروه های متعادل.
- پرهیز از مواد مخدر و موسیقی های تخدیر کننده.
- افراط نکردن در دیدن فیلم های تخیلی و خواندن داستان های تخیلی.
- شرکت در کلاس های مهارت های زندگی
- مشورت در تصمیم گیری
- کمک از روان شناس برای مهار آشفتگی های ذهنی.
- فرار از بیکاری

به امید موفقیت...

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
تلفن : 88277643-4
بزرگراه جلال بعداز پل گیشا روبروی شعبه بانک کشاورزی پلاک 135 واحد 3 طبقه 2 دوشنبه ها
دارای دیدگاه خرداد 12, 1397 توسط بی نام
سلام یه‌دختر۱۶سالم.همیشه تو فکر و خیالم بیشتر وقتی اهنگ گوش میدم تو خیال میرم. فک میکنم چن نفر پیشم هس که منم اونارو میشناسم میشنم با اونا حرف میزنم میخندم ناراحت میشم انگار واقعیت دارن.یا اون چیزارو که دوس داشتم تو واقعیت سرم بیاد خیالشو میکنم.تا امروز برام عادی مییومد اینکارام ولی امروز یهو به فکر این افتادم شاید این یه مریضی یا مشکلی هس که من دارم .
دارای دیدگاه خرداد 16, 1397 توسط علیرصا
بایدورزش کنی همبرگرسوسیس کالباس سرخ کردنی جگر چیپس پفک ابمی وه های مصنوعی بستنی 100درصدپرهیز کنی خوب مشی قلیون میوه ای مرق هرمونی
دارای دیدگاه خرداد 29, 1397 توسط بی نام
عزیزم شما که تو رویا گفتی غرق میشم با دوستانت خلوت میکنی و باهم حرف میزنید و میگی اگر پیش کسی بگم باورش نمیشه و.... بله حقیقت داره اسم این کار هست تل پاتی اولین بار از اپلو۱۱و زمین اتفاق افتاد یعنی ثبت شد بین چندتا دکتر بود .سرچ بکن تل پاتی!
دارای دیدگاه خرداد 29, 1397 توسط امید
دوستان تمام اینها احساسات ما هست  چرا میگید منم همین مشکل رو داشتم؟ فقط کمبود اعتماد به نفس ،حس خود کم بینی،از پایین به دیگران یا فردی نگاه کردن ،تصویر ذهنی روزی ۵دقیقه بیشتر نشه ، تله پاتی نکنید باعث ظعف و پایین آمدن فشار میشه، همین همه پاسخ ها تون رو خوندم  فقط عواملی که گفتم برید؟ دنبالش قدرت تصمیم گیری و کنترل افکارتون رو کمی از دست دادید ؛باوجود تمام گزینه ها شما افکارتون رو کنترل میکنید.اگه مشکلتون حل نمیشه بهم زنگ بزنید تا خیلی راحت بهتون بگم.     ۰۹۱۰۷۵۸۵۹۵۶.   امید
دارای دیدگاه مهر 7, 1397 توسط سارا
عزیزم منم دقیقا همینجوریم. حرف زدن با خود و خیالپردازی نابهنجاری نیست. شما سالمین . این یه موضوع شخصیتهیه و اصلا منفی نیست. کنار اومدن باهاش سخته ولی سعی کنید یک برنامه مثل درس خوندن ( چیزی که با هدفتون سازگاره) رو هر روز تا مدت زمان مشخصی انجام بدین . فقط روی یک برنامه تمرکز کنید.تا دچار پراکندگی نشین.
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...