سلام .من دختری 25 ساله هستم .فرزند آخر خانواده .دو خواهر بزرگتر با اختلاف سنی 15 و 16 و یک برادر با فاصله 4 سال بزرگتر از خودم دارم .و در حال حاضر با پدر و مادر و برادرم زندگی میکنم و خواهرهام ازدواج کردند .با پدرم فوق العاده رابطه خوبی دارم .و با مادرم بسیار مشکل دارم و اکثرا با ایشون صحبتی ندارم گاها مثل حالا پیش آمده که چندین ماه باهاشون صحبت نمیکنم ولی ایشون میخواد با من ارتباط برقرار کنه صحبت کنه که اجازه نمیدم و با بقیه خانواده هم رابطه معمولی دارم.در ارتباط با دوستان و جامعه هم چندان مایل به ارتباطات صمیمی نیستم در حد خیلی معمولی . در مورد تحصیلات من ، کارشناسی دارم .
و اما مشکلی که دارم به برقراری ارتباط عاطفی با آقایون برمیگرده .
که البته حدس میزنم مرتبط با دوران کودکی من باشه .چرا که از زمانی که خاطرم هست همیشه دو نفر در خانواده بودن (مادرم و برادرم ) که در ارتباط با آقایون همیشه به من هشدارهای مدید و جدی میدادن که به طور خلاصه ،مردها فقط برای برقراری ارتباط جنسی و یا سو استفاده مالی و انواع سو استفاده های دیگر ... هست که بدنبال شما خواهند بود و هیچ مردی شما رو بخاطر خودت نخواهد خواست پس هیچ مردی قابل اعتماد نیست .
و طبیعتا شنیدن این هشدارها و باور کردنشون در من باعث میشد که من نسبتا به آقایون بدترین دید ها ،همراه با بی اعتمادی تمام داشته باشم .که البته در گذشته و سالهای قبل شدت بیشتری داشت و در حال حاضر خیلی خیلی کمرنگ مگر در مواردی .
تقریبا از 19 سالگی و یاشاید 18 سالگی در موقعیت هایی قرار گرفتم که این فکر به ذهن من خطور کرد که نکنه من در برقراری ارتباط با آقایون مشکل دارم و چرا مثل بقیه همکلاسی هام نیستم !!که البته توجهی جدی هم به این موضوع نداشتم ولی فکرش گاها همراهم بود . که خواهی نخواهی از زمان ورود به دانشگاه فرصتی امن و درست پیش آمد که رفتار خودم رو در ارتباط با آقایون زیر نظر بگیرم و متوجه شدم که در برقراری ارتباط مشکلی ندارم و همه چیز خوب و نرمال هست ؛ اما خوب و نرمال بودن دقیقا تا زمانی هست که من متوجه بشم که ارتباط و بحث میخواد به سمت من کشیده بشه .یعنی همین که کسی بخواد به من ابراز محبت و علاقه کنه همه چیز خراب میشه و من غالبا عکس العمل دو مرحله ای دارم. اول به اصطلاح قفل شدن هست که انگار خشک میشم و بعد فرار هست .و اصلا ترجیح میدم که دیگه با اون اشخاص روبه رو نشم و بهشون فکر هم نکنم .
.آخرین تجربه من و مهم ترین ، چون حدود سه ماه طول کشید( طولانی ترین مدت ارتباطم بود) و فرصتی شد که من خیلی از موارد و مشکلات رو در خودم تشخیص بدم ، مربوط به آقایی بود که من باهاشون صحبت و بحثهایی در چند موضوع مختلف داشتم ؛ که از یک جایی به بعد من شک کرده بودم که ایشون به من علاقه داره اما مثل بقیه به صورت علنی در اون مدت بیان نکردند و تا زمانی هم که نگفتن با وصف اینکه من میدونستم امروز فردا ایشون چیزی میگه ،اما مانده بودم و اون احساس نا امنی و فرار و نداشتم و دقیقا زمانی که احساسشون به زبان جاری شد دیگه نتونستم بمونم و طبق معمول فرار کردم .یعنی اگر همون چند وقت اول میگفتن هیچ وقت به سه ماه نمیرسید .و این مطلب هم که من یقینا چرا و کجا ارتباطم قطع میشه هم با ایشون متوجه شدم .
نمیدونم با این مشکل چه باید کرد ؟
این موضوع تا چند سال پیش واقعا به اندازه الان برای من اصلا اهمیت نداشت؛چراکه من اولا به کسی علاقه مند نمیشدم و میلی نداشتم با آقایی بخوام آشنا بشم و فکر میکردم همه غیر از پدرم متجاوز و دروغگو و فریبکار و ... هستن و همچنین از سمت پدرم هم بشدت مورد محبت و توجه بودم
.اما حالا دوست دارم این مشکل حل بشه .و من هم مثل یه دختر معمولی و نرمال باشم که یک زندگی عادی داره .
خواهش میکنم از اساتید عزیز و مطلع اگر راهکاری دارید لطف کنید بفرمایید .یک دنیا ممنون میشم .
ممنون از مشاور فا