جایگاه علایق شخصی در زندگی مشترک

769 بازدید
سوال شده خرداد 2, 1396 در ازدواج و طلاق توسط مرد 42 ساله
با سلام،مردی 42 ساله هستم و خانمم 36 ساله و 10 ساله ازدواج کردیم بچه هم فعلا نداریم.هر دو شاغل هستیم.مشکل خاصی در زندگی نداریم بجز اینکه من یه سری علایق شخصی دارم و اعتقاد دارم زندگی مشترک نباید مانع پرداختن طرفین به علایق شخصیشون بشه.مثلا شاید پیش بیاد برای یک تور دوچرخه سواری 10 روز بخوام برم خارج کشور، امکانش برای اومدن همسرم هم هست اما دوست نداره بیاد و اجازه هم نمیده من برم و من برام عجیبه که شریک زندگی من مخالف لذت بردن من از علایق شخصیم هست و از خوشی من ناراحت میشه و منم بخاطر اینکه عذاب نکشه نمیرم.ضمن اینکه تجربیات و برنامه های مشترک زیادی هم با هم داشته و داریم و من هم با هیچ برنامه شخصی اون مشکلی ندارم البته زیاد اهل برنامه های شخصی نیست و علایق شخصی خاصی نداره.اما من زیاد نمی تونم بخاطر اون از لذتهای خودم بگذرم و میترسم روزی برسه که ناراحتیش دیگه برام مهم نباشه و کارهام رو بدون موافقت اون هم انجام بدم.و کم کم زندگیمون از هم بپاشه.اما وقتی می بینم اون دوست نداره من خوش باشم منم دیگه نمی تونم براش ارزش بزارم و برام مهم باشه.اینها رو به خودش هم گفتم اما اون میگه که حرفام اشتباهه و وقتی ازدواج کردی یعنی همیشه با هم.اما من اینو قبول ندارم و زندگی مجردی رو ترجیح میدم.به نظرتون حق با کیه؟؟ ممنون
دارای دیدگاه خرداد 10, 1396 توسط بی نام
با توضیحاتی که فرمودین زندگی خوبی را با شریکتان خوشبختانه دارید و تنها موضوع لذت های شخصیتان است درست است ؟

اینقدر تند و سریع جمله( همسرم مخالف لذت بردن من هست ) را استفاده نکنید ..

پر این مورد که می گویید زوجین باید به علاقه های شخصی هم  احترام و حتی کمک هم بکنند کاملا حق با شماست اما جمله همسرم مخالف لذت بردن من است ، این درست نیست ...

بهتر است دلیل اصلی مخالفتش را جویا شوید با لطافت نه جمله هایی شبیه تو با تفریح و لذت بردنم مخالفی !!

یک مکالمه با درک دو طرفه که شما باید پپاپیش بگذارید ...

شاید دوریتان برایش وحشت می آفریند یا هزاران دلیل دیگر .... حیف است با توضیحاتی که دادید در مورد رابطه حاصل پس الکی خراب و درگیری و مشکل نیافرید.

بعد سعی کنید با تفریحات کوتاه مدت نه ۱۰ روزه!!! کم کم او را عادت و از دور نیز وقتی  در تفریحات شخصیتان بسر میبرید ، ۳-۴ بار اول حواستان نیز به او باشد .....

درست است در مسافرت یا تفریح شخصی که حواست به دیگری باشد که آنقدر لذت ندارد درست اما آن دیگذی همسر شماست کسی که با او این زندگی خوب را دارید ..

پس برای راضی نگه داشتن هر دویتان و درک بیشتر باید کوتاه آیید تا کم کم او نیز تلاش کند و موضوع تفریح های شما را درک کند ...
شاید خودش هم کم کم به تفریح های شخصی خود بیشتر روی بیاورد تا آن زمانی که شما حضور ندارید بتواند از فعالیت های شخصی خود نیز مثل شما لذت ببرد ..

پس همکاری کنید تا جاودان باشید ...

2 پاسخ

پاسخ داده شده خرداد 3, 1396 توسط روانشناس
سلام بر شما
بسیاری از افراد با باورهای اشتباه ازدواج می کنند.
یک باور اشتباه اینست که همیشه و همه جا باهم با‌‌شیم.
البته که ازدواج یعنی اشتراک لحظات و مسائل
اما نه به صورت مطلق
همه چیز در این دنیا نسبی است.
احساستان را خیلی خیلی خوب نوشتید و من با اجازتون از نوشته اتون اسکرین شات می گیرم برای مراجعین خانمی که مشکل مشابه دارند و نمی توانند حس همسرشان را درک کنند و فکر میکنند همسرشان زیادخواه است.
گاهی اگر زوجین به خوبی احساس همدیگر را درک کنند بسیاری از مشکلات هرگز بروز نخواهد کرد. همسر شما هنوز به درستی این حرفتان را که "شاید روزی بیاید که احساسش برایم مهم نباشد"  را درک نکرده.
حتما حتما از او بخواهید با هم با مشاوری صحبت کنید. هم دوتایی و هم انفرادی
قطعا ایشان افکار و دلایلی دارند که موجب ترسشان می شود
لازمست همدلانه این باورها درک و اصلاح شوند.
شما هم هرگز دست از تغییر خود و تلاش برای نزدیک شدن به دنیای ذهنی همسرتان بر ندارید.
زیرا با هرکس دیگری ازدواج میکردید مشکلات مشابه را تجربه می کردید.
موفق و موید باشید.

مـریم غفـار
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
مشاوره تلفنی : شماره هوشمند 9099071000 را بدون پیش شماره گرفته و سپس کد 80195 را وارد نمایید
دارای دیدگاه خرداد 10, 1396 توسط بی نام
ممنون از نظرتون
واقعا برام سخته که نزدیکترین شخص توی زندگیم نمی تونه درکم کنه،در ادامه همون مسئله :چند روز قبل همراه 2 نفر از دوستانم به یک برنامه 3روزه دوچرخه سواری رفتیم که واقعا برنامه مهم ،سخت و مهیجی بود و به نوعی شاید بشه گفت کمتر کسی بتونه با دوچرخه اون مسیر رو بره و شاید کمی افتخار امیز و باعث غرور هم بشه به هر حال خانمم که نمی تونست با دوچرخه بیاد اما می تونستم جوری برنامه ریزی کنم که اون هم همرا دوستان دیگرمون با ماشین بیاد و قسمت هایی از سفر رو با هم باشیم و بهش گفتم اما نیومد.و با حالت نیمه ناراضی و ناراحت قبول کرد من برم.توی اون 2 یا 3 روز چند دفعه زنگ زد و اما اصلا ازم نمی پرسید برنامه چجوریه؟خوبه؟بده؟ خوش میگذره؟از کجا به کجا رفتید؟مناظرش چطوره؟و.... فقط می گفت کی میاید؟زود بیای؟چرا اینجوری؟و... و صرفا از روی وظیفه زنگ میزد و حال می پرسید طوری که دوست نداشتم دیگه زنگ بزنه.خلاصه با اینکه میتونستم یه روز بیشتر بمونم و دوستان هم خیلی اصرار کردند که ادامه بدیم و بیشتر لذت ببریم من قبول نکردم و سر موعد مقرر برگشتیم .اما با برخورد سرد و افسرده زنم مواجه شدم طوری که شب ساعت 11 که رسیدم و رفتم دنبالش از خونه مادرش بیارمش توی ماشین بجز سلام علیک چیزی برای گفتن نداشت!الان چند روز گذشته و حالش کم کم خوب و عادی شده اما دورترین دوستانم که از برنامه خبر داشتن در موردش ازم پرسیدن اما زنم هنوز یک کلمه نپرسید کجا رفتید؟چطور بود؟ حتی ازم نخواسته عکس هایی که گرفتیم رو ببینه .عکسهایی که وقتی به دوستانم نشون دادم کلی به به و چهچه کردن و لذت بردن و من و خوشحال کردن.و این واقعا برام عذاب آوره و این و برام ثابت می کنه دوست نداره من خوش باشم و نوع دوست داشتنش الکی و برای من جالب نیست.و مجبور میشم به چیزهایی فکر کنم که نباید...به اینکه چرا باهاش دارم زندگی میکنم؟جوابهای زیادی برای این سوال میاد توی ذهنم.شاید برای اینکه چون میدونم اگه ولش کنم ممکنه داغون بشه و ضربه جبران ناپذیری بخوره و به لحاظ وجدانی نمی تونم.شاید برای اینکه دوست ندارم تنها بشم.شاید واسه اینکه توی خونه داری زنه خوبیه و کم کسر نداریم.نمی دونم....اما اگه به عقب میرفتم هرگز ازدواج نمی کردم.یه نکته دیگه اینه که با وجود اینکه من با بچه دار شدن کاملا مخالف هستم و اصلا نمی تونم با هاش کنار بیام و  اون سبک زندگی رو نمی تونم تحمل کنم اما بخاط اینکه اون دوست داره و نمی خوام محرومش کنم و زندگیمون خراب بشه موضوع به این مهمی رو قبول کردم و زیر باز مسئولیتی رفتم که تا آخر عمرم باید با هاش بسازم اما بخاطر اون قبول کردم .هنوز موفق نشدیم اما داریم روش کار می کنیم و من دعا میکنم هیچوقت موفق نشیم و این اتفاق نیافته.
ببخشید که طولانی شد
اما این حرفها رو باید به یکی می گفتم
ممنون
دارای دیدگاه خرداد 12, 1396 توسط بی نام
تلاش شما و‌شعور شما و دید باز در زندگیتان  ستودنی است ..

همه ی ما نیاز داریم گاهی یک سری حرف هایی رو که تو دلمون مونده با کسی یا کسانی در میان بگذاریم..

واقعا خوشحالم که هموطنی مثل شما که هم به فکر تفریحات سالم  شخصی اش است هم خانواده داری اش است  وجود دارد ...

ولی نکاتی هست که کمی مد نظرتان نیست .

اول این که شما انتظار دارید همسرتان قدم اول را برای درک بردارد هیچ،  انتظار این هم دارید که جویا شود که آیا آنجا بهتان خوش می گذرد یا نه ؟؟؟

نکته خوب دیگر که خیلی مهم است این است که هر حسی دارد همان گونه برخورد می کند این عالیست و باید قدر دان این خصلتش باشید که تظاهر نمی کند.

شاید این اخلاقشان برای شما خوشایند نباشد اما تصور کنید با تظاهر با شما برخورد می کرد ، آیا این گونه خوب بود ؟؟

اما این شما هستید که قرار است دلایل اصلی مخالفت را از او با زبان همسر نه یک شاکی که با کتاب منطق وارد بحث می شودتا حقش را بگیرد .

همیشه مد نظر داشته باشید او همسرتان است شریک زندگی تان ...


خوشبختانه شما نارضایتی دیگری را عنوان نکردید و تنها مشکلتان همین لذت های شخصی تان است..

خود شما زندگی را بدون ایشان می توانید تصور کنید؟‌آیا تفریح های شخصیتان به راحتی جای ایشان را پر می کند؟؟


مهم ثابت کردن  صحیح بودن حرف هایتان نیست چون او همسرتان است نه دوست یا آشنا ...  فاکتور های برخوردی برای همسر تفاوت دارد البته نه فقط شما بلکه ایشان هم همان طور باید باشند ..

امیدوارم گفته های ناچیزم کمک کوچکی براتان باشد


آرزوی موفقت و خوشبختی بیشتر ...
پاسخ داده شده خرداد 10, 1396 توسط روانشناس

سلام مجدد

ناراحتی تان کاملا قابل درک است.
 او شما را دوست دارد و این از حساسیت های اشتباه هست که رفتارهای اینگونه بروز می شود.
در هرصورت خوشحالم که حرفهایتان را نوشتید و امیدوارم این درددل ها را با دوستان خود نکنید که راهکار اشتباه بدهند.
و بدانید که با سیاست گذاری های درست میتوان این مشکلات را کمرنگ کرد.
امیدوارم اجازه ندهید این مشکل،  عشق و زندگیتان را نابود سازد.
به هر روی ما همیشه با آغوش باز سخنانتان را پذیرا هستیم. اما تا زمانی که کامل شرایط را بررسی نکنیم نمیتونیم راهکار ارائه دهیم و صرفا سنگ صبورتان هستیم.
امید است با مشاوره انفرادی به خود و زندگیتان کمک کنید.


مـریم غفـار
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
مشاوره تلفنی : شماره هوشمند 9099071000 را بدون پیش شماره گرفته و سپس کد 80195 را وارد نمایید
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...