انگیزه برای ازدواج

557 بازدید
سوال شده دی 1, 1395 در ازدواج و طلاق توسط بی دی
سن 31 -جنسیت زن-تحصیلات لیسانس-کارمند-قد 161-وزن متناسب-سطح خانوادگی خوب-زیبایی خوب-باهوش-اعتماد به نفس بالا-مستقل -از هرلحاظ دینی و مذهبی معتقد-فرزند ششم خانواده هفت فرزندی که از بین دختران کوچکترین هستم

با سلام

مسئله من در مورد انگیزه واسه ازدواجه که فکر می کنم ندارم یعنی اصلا نمیدونم انگیزه دارم یا نه دوست ندارم کاری که در موردش مطمئن نیستم رو انجام بدم اون هم موضوع مهمی مثل ازدواج

تا به امروز مواردی که بودن یا خودم موافق نبودم که با خانواده در میون نذاشتم یا خانواده موافق نبودن و با من در میون نذاشتن از طرفی خودم هم از اینکه مورد جدی نبوده خوشحال بودم چون قصد جدی یا دلیلی واسه ازدواج نداشتم ولی الان یه مورد پیش اومده که خانوادم موافق هستن کامل میشناسن و میخوان قرار بذارن بیان خواستگاری و من همیشه از کیسی که خانوادم باهاش موافق باشن و من مجبور به کنار اومدن با مسیله ازدواج باشم راستش میترسیدم

الان راحت بگم نمیدونم میخوام ازدواج کنم یانه اصلا لازمه ازدواج کنه ادم یا نه اگه هیچوقت ازدواج نکنم مگه چی میشه

از بین خواهرام یه خواهر دارم از خودم هفت سال بزرگتره تا بحال به کسی جواب مثبت نداده یا مورد مناسبی واسش پیدا نشده

برادرای بزرگترم هم ازدواج کردن

میگم شاید واسه این قصد ازدواج ندارم که خواهر از خودم بزرگتر مجرد دارم شاید

در هر صورت چون در مورد قصد ازدواج مطمین نیستم ملاک خاصی هم در نظر ندارم

ولی فکر میکنم اخلاق و دوست داشتن و ادب و خانواده سالم طرف مقابل و سلامت جسمی و ظاهر قابل قبول اگه زمانی قصد ازدواج داشته باشم مهم باشه واسم حتی تحصیلات هم خیلی اهمیت نداره یا اینکه طرف شغلش حتما مورد خاصی باشه هم واسم اهمیت نداره فقط حقوق کم یا زیاد مشغول باشه حالا خانه و ماشین و ثروت هم که خدا بخواد به هرکسی که خودش بخواد میده اهمیت هم انچنان نداره یا اینکه سطح خانوادگی انچنانی داشته باشه هم باز اهمیت نداره

کلا مشکلم اینه خودمو راضی کنم که بالاخره انگیزم واسه ازدواج چی باشه

چون معتقدم اگه توی جامعه ما افتادی توی یه زندگی دیگه دراومدنش انچنان راحت نیست و اگه قراره روزی مجبور بشی از توی یه زندگی بیای بیرون الان خودتو راضی کنی با چشم باز بری داخل که اگر خیر بود که خوش بحالت

و از طرفی هم گفته باشم قبلا برام سخت بود ولی الان با اینکه بخوام از کسی که ازدواج کردم جدا بشم مشکلی ندارم فکر نمیکنم که اگه شریک زندگیم غیر قابل تحمل باشه دنیا به اخر میرسه اگه بخوام جدا بشم یا نگران حرف مردم باشم

ولی نمیدونم الان دقیقا مشکلم چیه

اگه شما متوجه شدین کمکم کنین مرسی

البته بهم نخندین باشه
دارای دیدگاه دی 2, 1395 توسط محسن
متاسفانه شما چون توی زندگی به هر دلیل ممکن (عقاید مذهبی، غرور و خودبرتربینی، آسایش و رفاه موجود، بی تفاوتی نسبت به زندگی که ریشه در اتفاقات افتاده در گذشته داره و .... و البته یه مورد مهم هم کم شانسی! )  عشق نسبت به جنس مخالف رو تجربه نکردین لذا انگیزه و شور و التهاب و هیجانی برای جدا شدن از خانواده یا تغییر شیوه زندگیتون و یا پذیرفتن مسئولیت های یک زندگی مشترک بر پایه درک طرف مقابل (با همه خوبی ها و نواقصش)  رو ندارین. سعی کنید شیوه سنتی ازدواج رو ارتقا بدید و خودتون فرد مورد نظر رو پیدا کنید و البته قبل از اون دریچه قلبتون رو برای پذیرش عشق و دوست داشتن باز کنید. سعی کنید بیشتر "خودتون" باشید، یعنی یک "زن"، که ناز میکند و عشوه میریزد، لطافت دارد و مهربان هست نه یک آنسان جمود در عقاید، باورها و عادات روتین و تکراری زندگی. هر زمان که توانستید از بوی یک گل و یا بارش باران و برف و یا یک منظره طبیعی لذت ببرید، بدونید میتونید عاشق شوید و "معشوق" باشید. دوست داشتن و عشق ورزیدن رو تمرین کنید و لطافت روح و روانتون رو بسط بدین. آهنگ و ترانه های زیبا با مضامین عاشقانه و فیلم های درام نگاه کنید، کمی رویا پردازی و خیال لحظات قشنگ و زیبا میتونه نیرو محرکه خوبی باشه. تنبلی رو بذارید کنار و برای داشتن بهترین ها در زندگی حرکت کنید، تلاش کنید، کارای جدید و "تجربه های جدید" بدست بیارین و دنیا رو حس کنید...
دارای دیدگاه دی 2, 1395 توسط نیما
نیما
با سلام و احترام،
من هم تقریبا با شرایط مشابه شما هستم ولی با این تفاوت که پسرم،  بنابراین واقعا نخندیدم.
 به نظرم یکی از علل بروز همچین مشکلی اینه کا همیشه سعی کردیم به فکر سایر عضای خانواده باشیم  و از خویشتن قافل شدیم و منتظر شرایط ایده عال بودیم و شاید  کمی هم نداشتن عزت نفس...
دارای دیدگاه دی 6, 1395 توسط بی نام
سلام ممنون وقت گذاشتین جواب دادین
در مورد عشق نسبت به جنس مخالف باهاتون موافقم من توی یه شهر کوچیکم که روی این مسایل خیلی حساسن نسبت به آقایون فوق العاده حد نگهدارم تا مبادا پشت سرم حرف نزنن یا خانوادم ناراحت نشن شاید هم دلیلش همین باشه البته مشکل اعتماد به نفس ندارم خدا رو شکر روابط اجتماعیم خوبه ریلکسم
البته بنظرم باید بهم حق بدین فکر خودتون که توی شهرای بزرگ هستین رو نکنین هر قدر شهر کوچیک میشه تعصبات مردم بیشتر میشن و مردم ذهنشون بسته تر میشه فکرشو کنین با وجود حد نگهداری بیش از حد من از جماعت همکارای مرد ، مردهای این شهرهای کوچیک یه چیزا و یه حرکتهایی دیدم که جرات نکردم به خانوادم چیزی بگم و بخاطر بعضی اتفاقات حتی شده یک ماه فقط گریه کنم
از لحاظ احساساتی هم نه اینجوری شما گفتین نیستم دقیقا برعکسم فکر میکنم زیادی هم حساسم قدری که بعضی وقتا فکر میکنم یه ضعفه ولی هیچوقت جلوی کسی ضعف نشون ندادم و گریه نکردم میتونم احساساتمو کنترل کنم خیلی زیاد

1 پاسخ

پاسخ داده شده دی 4, 1395 توسط نازی قنبری
سلام
دوست عزیز،شاید بشه گفت ازدواج کردن یکی از زیباترین رویاهای اکثر دختران حتی از سنین کودکی می باشد ،اما اینکه اتفاقات و اوضاع پیرامون چه بر سر این رویا میاورد ? نیاز به بررسی است!
برای چرایی و علت آن نیاز به صحبت و بررسی بیشتر است ،با توجه به صحبتهای شما من فکر می کنم  به احتمال زیاد شما هنوز این رویای شیرین را دوست دارید و منتظر شاهزاده زندگیتان هستید ،اما بصورت ناهشیار بنا به دلایلی سعی بر انکار آن داريد.پیشنهاد می کنم قبل از هرچیز با خود صادق باشید و خود را بیشتر و عمیقتر بشناسید ،تا ازدواج و زندگی رضایتمندی پیش رو داشته باشید.
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه دی 6, 1395 توسط بی نام
ممنون جواب دادین
واقعا بخاطر سایت خوبتون بهتون تبریک میگم
شما هم شاد و سلامت باشین
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...