سردرگمی

769 بازدید
سوال شده شهریور 6, 1395 در عمومی توسط دختر ناشناس
سلام
من دختر 23 ساله اهل تهران رشته پزشکی هستم.مذهبی ام.سال 91 تو مجازی با اقایی ب اسم صادق اشنا شدم بهش علاقه مند و کلا ارتباطم با دنیای مجازیم از همون وقت شرو شد.بسیار علاقه داشتم بهش اون اهواز بود.هیچوقت ندیدمش حتی صداشم نشنیدم.سال 93 میخواست کنکور بده گفت میره بخونه .خداحافظی کزد.اونقد ک من دوسش داشتم و ابراز میکردم اون اینطور نبود.من اون وقتا خیلی بهم ریختم.خیلی باخودم قهر کردم.تا اینک اقایی ب اسم محمد ک از همون سال 91 برادری باهاش حرف میزدم منو بیدار کرد ک چقد از خودم دور شدم از خدا دور شدم صادق جای خدا شده بود برام.خلاصه همه صفحات مجازیمو پاک کردم هر ایدی داشتم پاک کردم و برای همیشه رهاش کردم و تا الان دیگ علاقه ای بهش ندارم.ک حتی اگ بخواد برگرده نتونه.خلاصه شرو کردم ب بازگشت سمت خدا و دوباره ساخت خود و جم و جور گردن زندگی تا حدودی موفق بودم تا اواخر سال 93 محمد خداحافظی کرد و سال 94 از طرفی وارد دانشگاه جدید و دوره جدیدی میشدم ک بسیار سخت و استرس بار بود خیلی بهم قشار اومد هم از دلبستگی و وابستگی ک ب محمد داشتمو هم فشار درس.فروردین 94 استارت ترک خودارضاییم رو زدم و تا الان پاکم.کلی ختم های دسته جمعی قران و دعا و ذکر و... شرکت کردم خیلی نماز شب خوندم خیلی دعا کزدم خیلی بالاپایین شدم.6ماه اول 94 همش علنی خودمو سرزنش میکردم بابت هرخطایی .خیلی انتظارم بالاست از خودم خیلی از خودم خسته شدم خیلی ب صورت غیر علنی خودمو سرزنش میکنم قهر میکنم .نسبت ب قبلا عصبی ام.من خیلی ادم صبور و ارامی بودم ک الان اصلا نیستم.ازخدا دورم.یه فاصله بزرگ بین خودم و خدا انداختم که حالا از طرفی چون راهی واسه برگشت پیدا نمیکنم و همین پیدا کردن راه برام سخته و راهای ک قبل امتحان کردم ج نداده بی میل شدم بهش.من هر روز از اینک خدابامنه ذوق داشتم انرژی داشتم اصلا دلیل ترس الانم همین دوریمه دلیل بی انرژی و بی حرکتی تنبلیم همینه.حتی حوصله نزدیک شدم ب خدا رو ندارم.خیلی رویای صادقه میدیدم الان همش خوابای مسخره و بیخود میبینم.خیلی استرسم زیاد شده و کنترلم رو استرسم خیلی کمه .از چیزای بیخود و الکی میترسم ک قبلا اینطور نبودم.مثلا تو استخر شنا کردنی یهو وقتی تصور میکنم چیزی زیر پامه اونقد میترسم ک حد نداره.قبلا اصلا اینطور نبودم...خیلی ترس هام زیاد شده.ترس های الکی مث همین مثالم.خیلی راه ها امتحان کردم ک برگردم ب خودم بشم همون محدثه قبل ولی نشد.خیلی زده شدم از همه راهایی ک حتی یک بار رفتمشون شاید حینش اشتباه عمل کردم ولی دیگ توانایی دوباره امتحان کردن اون راها رو ندارم و حتی ب نماز و عبادت های دیگم هم بی میلم نماز همیشه میخونم ولی نتد فقط میخوام زود تموم شه.احساس میکنم چه عبادت ها چه کارهای دیگ هیچ تاثیری روم نداره فایده ندارن هیچکدوم.حوصله ام خیلی کم شده.خیلی باحوصله بودم.خیلی تمرکزم کمه.خیلی زود فراموش میکنم
تو تصورم خدا شده فردی ک همش میخواد مواخذه کنه منو خودم لایق نمیدونم ک بهم لطف و محبت کنه
واسه خودم ارزش کمی قائلم اونطور ک باید خودمو دوس ندارم
چیکار باید کنم نمیدونم نمیخوام عمرم هدر بدم میخوام درست زندگی کنم
چیکار کنم ب نظرتون اصن مشکلم چیه چرا اینطوریم چرا اینطور شدم

2 پاسخ

پاسخ داده شده شهریور 9, 1395 توسط نازی قنبری
سلام
دوست عزبز،از اینکه تصمیم دارید درست زندگی کنید و عمرتون رو هدر ندید بهتون تبریک میگم،امیدوارم در این مسیر پیروز باشید.
در صورت تمایل به این سوال پاسخ دهید سه تا از ویژگیهای منفی مهمترین.  افراد زندگیتون رو نام ببرید.
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه شهریور 9, 1395 توسط بی نام
سلام ممنون از پاسختون
یکی مادرم خیلی افکار منفی داره .شکاک هست. هیچوقت نمیتونم درددل کنم باهاش اگ خطایی سربزنه تا مدت ها یادم میندازه ب هرشکلی.زود هم عصبانی میشه برادرم هم زود عصبی میشه.پدرم عجوله
پاسخ داده شده شهریور 14, 1395 توسط نازی قنبری
سلامی دوباره
دوست عزیز ،بابت تاخیر در پاسخ از شما پوزش می خواهم.مهم ترین فرد زندگی (مادر)یا به عبارتی همان خدای کودک ،که نیازهای اولیه کودک را براورده می کند و کودک خود را بدون او و محبت او مضطرب و پریشان خواهد دید .مادر برای او در الویت است و کم کم پیامهای مادر را درونی می کند و اگر نتواند به خوداگاهی و قدرت تحلیل برسه تمام اون پیامها رو باور می کنه و زندگی اینده اش بر مبنای اون پیامها شکل می گیره.
طبق فرمایش شما اگر خطایی از شما سر میزد مادر تا مدتها ان را برایتان یاداوری می کرد،در واقع بابت ان خطا مدام سرزنش می شدید،و حاصل سرزنش،احساس حقارت و احساس گناه هست،تا جایی که باور می کنید پس من گناهکار هستم و لایق محبت و خوشبختی نیستم،اینقدر این باور محکم و قدرتمند میشه که ان را به خدا هم تعمیم می دهید ، تا جایی که تو تصورتون خدا شده فردی ک همش میخواد مواخذه کنه شمارو،و  خودتون رو لایق نمیدونید ک بهتون لطف و محبت کنه!!!
اما ایا واقعا اینگونه است !!!
ایا بهتر نیست به جای اینکه ،در مورد مهربانترین مهربانان (خداوند بخشنده)،حکمی صادر کنیم و خود را حتی در تصورات هم از لطف او محروم کنیم،تبر به ریشه باورهای قدرتمند خود بزنیم و باورهایمان را بازسازی کنیم ?!!
پیشنهاد می کنم حتما با کمک یک متخصص به بازسازی باورهای ناکارامد خود بپردازید ،چون شما لایق بهترینها هستید ،این لطف رو از خودتون دریغ نکنید.
در اخر این نکته را هم به یاد داشته باشید که هیچ مادر و پدری قصد و هدفشون دادن باور یا پیام منفی به فرزندانشان نیست .و با اگاهی این پبامها را به فرزندان خود انتقال نمی دهند .پس از همین حالا شماهم سرزنش نکردن را تمرین کنید.
شادو سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه شهریور 15, 1395 توسط بی نام
سلام خانم قنبری
ببخشید آیا اکثر افرادی که رابطه خوبی با خداوند ندارند در کودکی با مادرشون مشکل داشتن و اونایی که رابطه خوبی با خداوند دارن کودکی خوبی با مادرشون داشتن؟
دارای دیدگاه شهریور 15, 1395 توسط نازی قنبری
سلام
راستش من تحقیقی علمی با این عنوان تاکنون مطالعه نکرده ام .اما در برخی موارد، احتمالا می توان به این نتیجه رسید.
منظور از مادر مراقب اولیه کودک می باشد که پیش فرض مادر در نظر می گیریم اما اگر کودکی بنا به دلایلی بدون حضور مادر ،بزرگ شود نقش مادری را جانشین مادر به عهده دارد.
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه بهمن 18, 1396 توسط رهایی
سلام دوست عزیزم.من‌مث شما یه دختر مذهبی ام ک یه مدت خیلی خطا کردم و با پسر دوس شدم و منم فیلم پورن و اینا نگا کردم و کلی خطا ک من اصن قبلا خیلی با خدا رفیق بودم و‌مث تو ذوق و انرژی داشتم خلاصه الان توبه کردم و دارم سعی میکنم بخدا نزدیکتر شم حالم خیلی خوبه و با خدا حرف میزنم.شیطانه ک میگه راهی نیس واسه برگشت بخدا.خدا خودش توبه و توکل و حرف زدن با خودش رو قرار داد.راه روشنه از سردرگمی دربیا برو با خدا حرف بزن بگو حالمو‌میدونی بازم میخوام با تو باشم خدا هیچ وقت نمیگه نه نیا.مطمئن باش کمکت میکنه با خدا حرف بزن و راه کاملا روشنه واسه برگشت سمت خدا توکل ب خدا و حرف زدن با اون و انجام واجبات و ترک‌محرماته.برگرد با خدا حرف بزن .ب خدا بگو همه چیزو ب  تو‌میسپارم مث قدیما حالمو خوب کن‌و کمکم کن با تو شاد باشم و زندگیم‌ خوب و سرحال شه.سقوط معنی نداره مگه اینکه ما بهش معنی بدیم من فک‌میکردم قراره سقوط کنم ولی نباید اینطور فک‌کنیم خدا هنوز با ماست.ما توبه میکنیم و خدا کمکمون میکنه و راه برای برگشت روشنه
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...