ارتباطات زناشویی

281 بازدید
سوال شده مرداد 4, 1395 در ازدواج و طلاق توسط مهوش
با سلام

من خانمی  هستم ک 3 سال نامزدم. نزدیک به ی سال به دلایل کاری نامزدم  و نبود کار در شهرستان خودمون ب شهر دیگری سکونت پیدا کردیم. همسر باوجود ساعت کاری زیاد 15 ساعت در روز و خود من س کاری در یک مکان مشغول بهکار شدیم. ولی الان ترک کار کردیم.

همسرم اوایل نامزدیمون متوجه شدم ک با مادرش مشورت میکند این مورد از زبان خود همسرم شنیدم. و این موضوعی  شد ک من به این مورد همیشه حساس باشم ک هر موقع تنها هستن صحبتی از زندگیمون میشه ولی خودش همیشه میگه از روزی ک موضوع روگفتن ب من اینکارو تکرار نکردند.

مشکل جدی من رفتار همسرم و خانوادشون هست.

از اوایل برایه هرچی خواستم زیاد اهمیت نمیدادن و فقط با باشه من راضی می کردند.و هر موقع من مشکلی داشتم یا مشورتی ازشون میکردم زیاد متوجه حرفام نمیشدن و گذری ب من جوابی می دادن ک باعث ناراحتی من شدن، وقتی هم  به شهرستان دیگه رفتیم بیشتر شد توری ک فقط سکوت میکردند و من بهشون میگفتم ک قول داده بودین هم تنهاییم را و گوش کننده ی خوبی باشید و زندگی را از نوع شروع کنیم ولی نشد همه چیز بر عکس شد توری شد که من جدا در اشپرخانه میخوابیدم و وقتی میدیدم که  به من اهمیت نمیدادن ک در چه شرایطی باهاشون به اون شهر رفتم و پا به پاشون کار میگردم و نیمی از قسطاتا کم شده بود  نمیدادن باعث فکری شدنم  و زود عصبی شدنم شدن توری که اسکانی را برایه راحت شدن اعصابم به دیوار میزدم  میدیدن که اینکارو میکنم  من رو کتک میزدن و باعث نفرتم در اوج دوست داشتنم نسبت به خودشون شدن.

و اینکه وقتی باهاشون صحبت میکنم حرفایی رو بدون فکر به من میزدن که ناراحتم میکردن و وقتی میپرسیدم چرا این را گفتین ، میگفتن ک منظوری ندارن و همینطوری چیزی گفتن و من ازشون خواهش میکردم  ک قبل از هر چیزی فکر کنن ولی نشد . بارها بارهاا تکرار شد و من بدتر شدم.  فعلا من کوتاه اومدم و اینم میدونم اگر ی ذره  در مورد  موضوعی باهاشون زیاد صحبت کنم بدون پاسخ کنار میکشن و تنها پاسخی که من میشنوم من دیگر حوصله چنین حرفایی را ندارم.

خانواده همسرم

من الان رو میگم و به قبل ک گذشت کاری نمیشه کرد.

پدر همسرم برایه پسرشان به دلیل سختی و سردی زمستون  و رفت و آمد ما ماشین را با قرض گرفتن  و همسرم باید مبلغی را هرماه به پدرشان می دادند که نیمی از پول آن را به کسی می دادند ولی نشد همسرم با تمام فشارهای قسطایی ک داشتیم و کارفرمایی ک در کارمان داشتیم که قولایه الکی به همسرم داده بودن و همسرم با لجبازی از کار بیرون اومدن و فقط توانستن نیمی از اون پولی که باید خودشان به شخص دیگری می دادن رو دادن ولی از نظر بودجه کم آوردیم اینها هم تموم شد و خانواده همسرم  بعد از چند ماه فهمیدن. تویه این فاصله برادرم مسافرتی رو با هزینه خودشان راه انداختن و همسرم برایه اینکه تنوعی برایه این 1.5 سالی که  مدام کارمیکردیم بشه و برایه شروع دوباره در زندگیمون قبول کرد که  با ماشینی که داشتیم بریم. و برایه همین من 1ماه قبل به همسرم گفتم گه بابا بگو  ک میخواهیم اینکارو میکنیم  که باز ناراحت نشن . به محض رسیدن ما به شهرمان و گفتن دوباره بابای همسرم مخالفت کردن در صورتی ک همون 1ماه قبل گفتن باشه.تویه این فاصله که ما برویم خانواده همسرم وقتی به منزل خانوادم اومدن برادرم و بقیه پرسیدن چرا پسرشون درس کار نمیکنن، چرا خواهرمون این طوری شده، چرا به پسرتون کمک نمیکنید و خیلی چیزایه دیگه که من در اطلاع ندارم پدرشان خیلی بهشون برخورده بوده و ناراحت شده چرا ما بهشون از مشکلاتمون نگفتیم و اینکه چرا خانوادم به اونها این چیزا رو گفتن.

ما نرفتیم با اینکه من کاملا با پد رشوهرم صحبت کردم  و به همسرمم پدرشون گفتن که ماشین رو بزارید  و برید چونکه پدر شوهرم  زیرزمین خونشون رو رهن دادن و پول ماشین رو دادن و گفتن مال تو نیست.قبول نکردن. همسرمم گفتن نمیتونن رویه حرف باباش حرف بزنن  و من واقعا ناراحت شدم .

چرا برایه سفر 5 روزه  که باخانوادم میخواستم برم  مخالفت کردن، برایه ی ماشین که  از موقعی دادن  به هر صورتی منتی گذاشتن، برایه اینکه بهشون از ریز ریز زندگیمون نگفته بودیم ناراحت بودن (این مطلب  آخر رو مادرشوهرم گفتن)

منبه همسرم گفتم که تو الان احترام گذاشتی گفتی و برایه چیزای الکی داشتن باعث  اینکه زندگیمون خراب بشه.

حرف اصلی من که به همسرمم گفتم: پدر و مادر تو همیشه نیستن و من و تو فقط میمونیم نمیشه برایه همچنین چیزایی مدام از کسی اجازه بگیری و باعث ناراحتی خودمون بشیم و فقط به من گفتن که  من نمیتونم بهشون چیزی بگم و بی احترامی کنم.

من واقعا نمیدونم همسرمم دقیقا دارن چکار میکنن و تا کی؟ و چرا به حرفایه من دقیق فک نمیکنن؟

الان همسرم در شهری که قبلا برایه زندگی رفتن با مادرشون چند روزی هستن و من خانواده مادرم - ولی با رضایت  همسرم  اینجا هستم. خودم تصمیم گرفتم 1 هفته ای اونجا نباشم  و دوس داشتم پیش خانوادم باشم.

خانواده همسرم دارن چکار میکنن با زندگی ما؟

ممنون میشم راهنمایی کنید من را
دارای دیدگاه مرداد 7, 1395 توسط بی نام
من که پاک قاطی کردم
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...