لطفا کمکم کنید

400 بازدید
سوال شده بهمن 20, 1394 در ازدواج و طلاق توسط سارا
دختری 30ساله هستم 6 ماه ست با دوست خواهر زادم 38 ساله انصافا از لحاظ ظاهر و باطن پسر خوبیه فرزند بزرگ خانواده 7 فرزندی-که 2دختر و پسر بعد متاهلند- اذری زبان که دورادور مارو میشناخته عقد کردیم شخصیتم مطیع و کمی منفی نگرست اونا بسیار مذهبی هستن ما نه زیاداما من سعی میکنم شبیه این اقا باشم مدت کمی بعد عقد مادرشون مسایلی مثل مشروب خوردن یادوست دختر داشتن اطرافیانم، سیگار کشیدن خواهر 54 سالمو، اعتیاد پاک شدن و بعد مرگ برادرم، جدا شدن خواهر زادم از زنش و ازدواج همون زن با پسر برادرمو علیرغم میل همسرم فهمیداعتقاد داره خانواده هامون بهم نمیخورن و ما بی بند وباریم گرچه بیراهم نمیگه اما تقصیر من چیه،همسرم تمامشو میدونست و جلو اومد هم شخصیت هم مالی مستقل است و خانواده بسیار وابسته اش هستن  من معتقدم بدون مادرشم میشه اما میگه صبرکن تا راضی بشن که-این حرف- باعث شده فکرکنم دو دل شده ،سعیشو کرده و میکنه که تا الان نتیجه ای نداشته بسیار بحث و درگیری دارن چند ماهه که خانوادش ازم خواستن حتی خونشون هم نرم  خودش هر روز میاد دیدنم برخلاف خواست مادرش-پس چندان به حرفشونم نیست-!!!!دیگه خودمم نمیدونم چی درسته چی غلط !شبیه غریقی که به هرچیزی چنگ میزنه میدونم میخندید اما مادرم زنی 70 ساله و خرافاتی ست که شنیده ستاره ما باهم جفت نبوده که تو این شرایط روی من تاثیر بدی گذاشته
ماباهم مشکل خاصی نداریم نمیخواهیم جدا بشیم باید چیکار کنم اصلا ارامش ندارم بشدت استرس دارم بطوریکه همه چیزم بهم ریخته تازه نمازمو میخونم اینم.....
2سال پیش از طریق سنتی با فردی که خواستگاری کرده بود اشنا شدم حدود 1 یا 1.5 سال با کشمش و درگیری فراوان که در نهایت نتونست مادرشو راضی کنه و جدا شدیم دیگه ازش خبری ندارم اما اون دوران تاثیرات زیاد عصبیت را بشدت رویم گذاشت الان عصبی تر و پرخاشگرتر شدم موقع عصبانیت نمیتونم خودمو کنترل کنم صلوات هم میفرستم اب خنک یا تغییر حالت چندان فایده ای نداشته از خودم متنفر شدم و هر شب با هر ارزوی مرگ خودم میخوابم خیلی خسته ام خیلی...از خودم همسرم  هیچ چیز خوشحالم نمیکنه هر روز در حال گریه ام با اون بنده خدا که واقعا انسان خوبیه و همه تاییدش میکنن هم مدام در حال جنگ و ستیزم  و او همیشه کوتاه میاد تورو خدا کمکم کنید

1 پاسخ

پاسخ داده شده بهمن 20, 1394 توسط نازی قنبری
سلام
دوست عزیز،درسته که خیلی  خسته شديد و نگران از اینکه نکنه همسرم هم مثل مورد قبلی نتونه مادرش رو راضی کنه و جداشيم.
اولا این مورد را با مورد قبل مقایسه نکنید .
دوما سعی کنید آرامش خود را حفظ کنیدو به همسر خود اعتماد کنید،می دونيد این روشی که پیش گرفتید ،اوضاع را کاملا به ضرر شما تغییر خواهد داد!به دلیل اینکه خانواده همسرتان که خودشان مخالف هستند و حتما از نگرانیها و مخالفتهای خود برای پسرشان صحبت خواهند کرد،حالا از طرفی همسر شما زمانی هم که با شما روبه رو میشه ،شما مدام در حال جنگ و ستیز با او هستید ،بالاخره همسر شما تاکی می تواند کوتاه بیاید?!درنهایت همسرتان که ازآن طرف ذهنش درگیر رضایت خانواده است از طرفی درگیر جنگ و ستیز و کوتاه آمدن با شما!حالا چطور می تونه با این شرایط برای مسله راه حلی پیدا کنه?شاید وقتی این رفتارهای شما بیشتر شود ،حتی حق را به خانواده خودش بدهد،چون او باوجود همه شرایط ،چون شما برایش ارزشمند و دوست داشتنی بودید تصمیم به ازدواج با شما گرفت ،اما الان دیگر با این رفتارها و جنگ وستيزها دیگر در کنار شما هم آرامش نخواهد داشت،پس شاید بیشتر به دلایلی برای جدایی فکر کند تا راه حلی برای مسله!
پس تا دیر نشده لطفا به خودتان بیایید و سعی کنید با آرامش و متانت ،به همسر خود اطمینان کنید .اگر هم فکر می کنید با نگرانی و جنگ و ستیز نتیجه بهتری می گیرید ،پس به روش خود ادامه دهید،حق انتخاب با شماست!
ضمنا دوست عزیز ،شما باید خودتان را بیش از اینها آماده کنید و قویتر باشید چون ،با وجود این همه مخالفت از طرف خانواده،حتی بعد از ازدواج هم ،سخنان و رفتارهای آزاردهنده ای خواهید شنید ،یا آزاردهنده تعبیر خواهید کرد،که باید یاد بگیرید تمرکز تان را به جای این سخنان بر روی بهبود زندگی خود بگذارید.
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه بهمن 23, 1394 توسط بی نام
واقعا ممنونم خانم قنبری سعیمو میکنم  حرفاتونو هر روز تکرار میکنم و میدونم بسیار کمک کننده خواهد بود.
بازهم ممنون
دارای دیدگاه بهمن 30, 1394 توسط بی نام
سرکار خانم قنبری
وقتی نمیتونیم باهم سفربریم،خونه اطرافیان و خویشان من بیاد،من خونه خودشون ییا اطرافیانش نرم،وقتی یه لباس هدیه میخرم و میگه نمیتونم اگه مادرم بفهمه قشقرق به پا میکنه،وقتی میگه مادرم اولویتمه و نمیتونم دورش بندازم اما با این شرایط هر کاری بتونه برای خانوادش که 3تا پسر مجرد دارن و میتونن به او متکی نباشن انجام میده ،چه کاری ازمن برمیاد؟
خوشم قبول داره خیلی وقتها بهانه گیریه اما نمیخواد یا نمیتونه از اونها هرچند موقت جدا بشه کم اوردم میدونم افسرده شدم چون زیاد میخوابم ظاهرم خونه و ... اصلا برام مهم نیست خیلیها با مادرش حرف زدن فایده ای نداشته....
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...