خیانت

6,633 بازدید
سوال شده بهمن 12, 1394 در ازدواج و طلاق توسط ساناز
با سلام  و روز بخیر

من ساناز 28 ساله هستم و همسرم 3 3،   3 سال که ازدواج کردم ، و این ازدواج برای رهای از مشکلاتی که در خانه پدری داشتم صورت گرفت، پدر و مادرم اختلافات زیادی داشتن و پدرم خیلی یه ادم غیر منطقی  و بد اخلاق بود ، و همسرم در یک شهر دیگر مشغول کار بود و فوق العاده شخصیت ضعیف اروم و ساکتی و داره که من معیارم همین اروم بودنش بود برخلاف شخصیت پدرم با اینکه علاقه ای نداشتم بهش بخاطر شرایطم حاضر به ازدواج شدم علارغم مخالفت پدر م بخاطر اینکه هم از نظر مسافتی خیلی دور بود هم ازنظر وضعیت مالی ما در شرایط بهتری بودیم و هم از نظر ظاهر اصلا بهم نمی امدیم و البته خودمم با این ها مشکل داشتم مخصوصا ظاهر من از ایشون ازنظر چهره خیلی بهتر بودم طوری که مورد تمسخر فامیل قرار گرفتم ،در گیر دار این مخالفت ها خودمم موردد بودم وهمش رابطمون بهم می زدم ولی اصرار از سمت ایش.ن و همچنین دلسوزی و ترحمی که داشتم  بهش سرانجام عقد کردیم، در دوران عقد هم من همچنان پشیمون بودم چون علاقه ای نداشتم برعکس اون به شدت من دوست داشت و هر فداکاری انجام میداد به هر حال بعد از 6 ماه عقد ازدواج کردیم، بعد از یک سال ازدواجم که همیشه یه عشق یک طرفه از سمت همسرم بود من تو این زندگی اصلا ادم خوشحالی نبودم  و همیشه فکر جدای بودم ولی می ترسیدم از تنهای و خیلی چیزای دیگه ، تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بئم در مقطع ارشد که درس خواندم باعث شد من اشتباه دومم انجام بدم و به همسرم خیانت کنم، من در دانشگاه یک همکلاس داشتم 2 سال از خودم کوچکتر که این فوق العاده با هوش زرنگ و دارای روابط اجتماعی بالا بود؛، ترم اول به من تو درس ها خیلی کمک می کرد و خیلیم بهم توجه میکرد من ازش خوشم میومد چون ادم قوی بود ولی تو فکر رابطه نبودم؛ ترم دوم کم کم ابراز علاقه کرد کم کم رابطه شکل گرفت  الان 6 ماه از رابطمون میگذره من با ایشون سکس هم داشتم در صورتی که دیگ2 ماه با همسرم به بهانه های مختلف  سکس نداشتم 1 ماه که بهش گفتم که دوسش ندارم و میخوام ازش جدا شم ولی خیلی شک شده و حالش بده، من تو این مدت خیلی عذاب وجدان دارم و حالم از خوئم بهم میخوره ! در مورد رابطه ام بگم که من و سجاد خیلی همدیگر دوست داریم ئ با هم دیگه خیلی خوشحالیم ولی تا الان صحبت جدی بینمون انجام نشده وقتی از برنامه هاش میگه صحبت از ما میزنه مثلا برای دکتری بریم خارج از کشور ؛

سوالی که داشتم من نمی خوام دلیل جدایم رابطه ام باشه میخوام تصمیم ئرست بگیرم؟

ایا رابطه ای که اشتباه شروع شده باشه سرانجام خوبی داره ؟
دارای دیدگاه مهر 5, 1395 توسط مانا
ساناز عزیز سلام.
من هم زنی همسن و سال شما هستم که دقیقا درگیر این مشکل شدم. آشنایی با فردی دلخواهتر نسبت به همسرم. و داشتن یک رابطه بسیار خوب و لذتبخش از نظر سکس و از  نظر فکری و روحی. احساس عذاب وجدان من هم خیلی زیاده اما خیلی دارم سعی میکنم درست فکرکنم تا به خودم کمک کنم. برای من هم دقیقا این دو سوال شما مطرح بوده. و خودم به این پاسخ ها رسیدم: در حال حاضر که توی یک رابطه هستی، اگه از همسرت جدا بشی دلیل جداییت قطعا رابطه ات خواهد بود. من فکر میکنم درستش اینه که آدم توی زندگی با همسرش به این  نتیجه برسه که دیگه نمیخواد زندگی کنه، جدا بشه و حداقل 6 ماه تنها باشه و بعد رابطه جدیدی رو شروع کنه. درسته که الان معایب زیادی برای همسرت میتونی بشمری ولی اگه در این شرایط جدا بشی نمیتونی خودت رو ببخشی.
در مورد سوال دوم من به این نتیجه رسیدم که اشتباه رو نمیشه با ادامه دادن اشتباه درست کرد.  من به قدری به دلیل تصور خیانتکار بودن، تخلیه شدم از نظر فکری و روحی، که مدتی تصور میکردم تنها راهکار من برای زنده موندن ادامه دادن رابطه دومم هست که احساس نکنم یک بازنده کاملم. اما الان فکر میکنم رابطه ای که اشتباه شروع بشه سرانجام درستی نداره. همین الان هم من اون احساس عشقی که اوایل از مرد دوم زندگیم میگرفتم رو دیگه احساس نمیکنم. بعلاوه شروع کردیم به برداشتهای بد از حرفهای هم، ایجاد سوتفاهم و ... و گاهی که کنارش خوابیدم حتی دلم برای ابعاد و آغوش همسرم تنگ میشه. چون رابطه با همسرم حداقل انقدر تنش زا از نظر روحی برای من نبود حتی اگر کیفیت کمتری داشت. درستی یک رابطه به خیلی چیزها بستگی داره که یکیش عدم احساس عذاب وجدانه. درسته که سکس خوی و حمایتگر بودن پارتنر خیلی خیلی مهمه. اما به شرطی که در شرایط توام با آرامش به تو داده بشه.
الان باید فکرکنی ببینی کار درست از نظرت واقعا چیه و اون کار رو انجام بدی.
کاری که من در نظر دارم انجام بدم قطع ارتباط دومم (گرچه برام خیلی خیلی خیلی سخته!)، برگشتن به زندگی خودم و انجام یک تلاش صادقانه (صادق با خودم) برای بازسازی احساسم نسبت به همسرم هست. اگر نشد ازش جدا میشم و آینده دیگه ای برای خودم میسازم. اگر اون فرد دومی که روزگاری دوستش داشتم هنوز بود، بهش فکر میکنم وگرنه راه خودم رو میرم. تو خودت به تنهایی هم میتونی برای دکتری خارج از کشور اقدام کنی. و خیلی کارها هست که از تو برمیاد انجام بدی و لزومی به وجود یک فرد دیگه نیست.
چیزی که توی ماجرا یاد گرفتم اینه که دیگه هرگز از روی دلسوزی و کمک به یک نفر دیگه وارد رابطه با اون نشم. راهکارهای بهتری برای کمک به دیگران هست. نباید خودمون رو برای کمک به فرد دیگه از بین ببریم. باید خودمون رو پیدا کنیم و بفهمیم واقعا چرا این کار رو کردیم و چی میخواهیم از زندگیمون به دست بیاریم.
به نظرم یکسری مطالب در زمینه خودشکوفایی و فردیت و همینطور بحران میانسالی مطالعه کن. اینها کارهاییه که من برای کمک به خودم دارم انجام میدم. فایل های صوتی دکتر بابایی زاد درباره الگوهای رفتاری هم مفید هستند. به نظر من همسرت انقدرها هم بد نیست. پشتیبانت بوده. وگرنه عذاب وجدان نمیگرفتی و با خیال راحت تری جدا میشدی. و اینکه احساس افتخار به همسر خیلی مهمه اما باید ببینی به چیا باید افتخار کرد. به نظرم در این مورد هم تجدید نظر کن.
باز هم اگه دوست داشتی بیشتر با هم حرف  میزنیم. این اولین باریه که من این موضوع رو با کسی مطرح میکنم. تا امروز به تنهایی بارش رو بر دوش میکشیدم. امیدوارم برای هردومون مفید باشه. مراقب خودت باش.
دارای دیدگاه آبان 24, 1396 توسط بی نام
سلام . طبق نظر اکثر مراجع تقلید ؛ بعد از این که یک زن شوهردار با مردی رابطه جنسی برقرار کند ، تا آخر عمر به اون مرد حرام میشه و نمیتونن دیگه باهم ازدواج کنن .
دارای دیدگاه آبان 28, 1396 توسط بی نام
بوی گنــد خیانت تمام شهر را گرفته...!

مردهای "چشم چــران" زن های "خـــائن"
پسرهای "شهــوتی" دخترهای "پـــول پرست"
پس چه شد؟؟؟
چیدن یک سیــب و اینهمه تقــــاص؟!
بیچاره "آدم" بیچاره "آدمیــت"

2 پاسخ

پاسخ داده شده بهمن 13, 1394 توسط نازی قنبری
سلام
دوست عزيز،با توجه به مطلبی که در ابتدا فرمودید ،فکر نمی کنید باید از همسرتان سپاسگزار باشيدباشید،برای اینکه شما را از مشکلاتی که در خانه پدری داشتید رها کردند،به شما فرصت یک زندگی مستقل و ادامه تحصیل  دادند و در کنار همه اینها در طول این مدت به شما ابراز عشق و علاقه داشتند.
درسته که شما الان به فرد دوم علاقه بیشتری دارید و همخوان با او هستید ،اما برای رسیدن به این مرحله (یعنی دوست داشتن)شما از یک انسان (همسرتون) به عنوان یک ابزار استفاده کردید.اما بخاطر داشته باشید که او یک انسان است نه  یک ابزار که اگر بعد از مدتی که از یک ابزار یا وسیله بد استفاده کنیم یا سواستفاده کنیم ، شاید فراموش کنیم،اما در مورد انسان ها این موضوع فرق می کند ،روان شما هيچ گاه آسوده نخواهد بود.
در مورد سوال آخرتون، آیا ازدواج شما سرانجام خوبی داشت?چون آن هم رابطه ای بود که اشتباه شروع شد!
ود ر آخر ،لطفا به این سوال فکر کنید،اگر شما یک دختر مجرد بودید،و با مردی متاهل آشنا میشدید،حتی اگر با آن مرد متاهل ازدواج هم می کردید ،چه افکاری به سراغتان می اومد ،آیا  فکر می کنیدسرانجام خوبی داشتيد?
شاید یک زن در این موقعیت شرایط را به نفع خودش تعبیر کند و بگويد حتما من بهتر م که تصمیم گرفت زنش را رها کند و با من ازدواج کنه،اما اکثرا مردها اینگونه فکر نمی کنند چون منطقی تر به مسله نگاه می کنند در نتیجه. اولین پیام در ذهنشان این است کسی که به همسر خودش خیانت کرده ،به احتمال زیاد روزی به من هم خیانت خواهد کرد،پس او هرگز با اطمینان در این رابطه گام برنخواهد داشت.بسیار مراقب باشید شاید این بار شما یک ابزار برای دیگری باشید.
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه بهمن 14, 1394 توسط بی نام
با سلام و ممنون از پاسخ شما
من قصد استفاده ابزاری از همسرم به هیچ وجه نداشتم شاید بیشتر اتفاقات زندیگم از رو دل سوزی نسبت به همسرم بود که بر ضرر جفتمون شد، من این قسمت سوال با صرف نظر ازاینکه کسی وار د زندگیم نشده ازتون میپرسم.
ایا میشه با کسی زندگی کرد که هیچ علاقه ای بهش نداشته باشی از سکس باهاش بیرون رفتن گرفته تا مسافرت رفتن باهاش لذت نمیبری و در کنارش قرار گرفتن احساس غرورنمی کنی ! و اینکه این احساسات از اول وجود داشت و تحت تاثیر خیانتی که انجام دادم نیست ؟ و فقط بخاطر اینکه خیلی خوب واقعا میتونه این زندگی  یک طرفه ادامه پیدا کنه؟
پاسخ داده شده بهمن 15, 1394 توسط نازی قنبری
سلامی دوباره
دوست عزیز،تمام انسانها مجموعه ای از خوبی ها(که برای ما خوشایند هستند)و مجموعه ای از غیر خوبی ها(که برای ما ناخوشایند هستند)می باشند،حالا بستگی به این دارد که ما از ابتدا با چه نگرشی وارد شده ایم و روی کدام قسمت تمرکز داریم.اگر از ابتدا باور من این است که طرف مقابل من دوست داشتنی نیست در نتیجه تمام رفتارهای او برایم دوست نداشتنی می شود و روزبه روز باور من بیشتر تقویت می شود .علی الخصوص با فردی که برایمان دوست داشتنی است نیز روبه رو شویم ،به مراتب فرد قبلی دوست نداشتنی تر از قبل هم خواهد شد.
یا شما به مسائل  احساسی نگاه می کنید یا احساس و منطق در کنار هم،اگر صرفا احساسی نگاه می  کنید درنتیجه نمی توانید از تکنیکهای موجود ،استفاده کنید چون فقط احساس مهم و غالب است،در نتیجه کنترل زندگی شما در دست احساستان است و مانند هر مسأله ایی صرفا احساسی بایدخسارت و تاوان آن را در زندگی بدهید،اما چیزی که شمارا متمایز می کندقدرت تفکر و استفاده از منطق در کنار احساساتتان می باشد،در روان شناسی معتقدیم پشت هر احساسی یک فکر است،مثلا اگر من در مورد شمااحساس منفی داشته باشم حتما یک فکر پشت این احساس من است ،ممکنه فکرکنم عجب خانمی!!چقدر راحت خیانت می کنه و می خواد خود شو توجیه کنه و هیچ وقت هم تغییر نخواهد کرد،خب طبیعتا این فکر من باعث شده نسبت به شما احساس منفی پیدا کنم،اما اگر اینگونه فکر کنم که عجب خانمی ،خودش در مسیر احساس خطر کرده و حالا می خواهد با راهنمایی بهترین مسیر را اانتخاب کند ،چقدر زندگیش براش ارزشمنده،خب اگر این فکر از ذهنم رد شود احساس من به شما دیگر منفی نیست.(این صرفا يک مثال بود،جهت درک بیشتر،لطفا موضوع را شخصی نکنید).
پس در واقع نوع افکار و باور ما صددرصد با احساساتی که داریم مرتبط است،واگر شما جزو گروه دوم باشید ،یعنی احساس و منطق در کنار یکدیگر،درنتیجه به خودتون فرصت میدهید تا باورها و فکرهاتون را بازبینی کنید شاید احساسات متفاوتی را تجربه کنید .
ودر آخر اینکه هیچ زندگی ،یک طرفه نمی تونه ادامه پیدا کنه و مطمئنا اگر با این ذهنیت و باور که فرمودید باشید ،اوضاع روزبه روز بدتر خواهد شد نه بهتر!
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...