اضطراب روبرو شدن

355 بازدید
سوال شده مرداد 6, 1394 در ازدواج و طلاق توسط بی نام
با سلام خدمت مشاورین محترم

اینجانب مردی 28 ساله هستم لیسانس و کارمند دارای یک بچه که هفت سال ازدواج کردم. در حال حاظر در حال جدا شدن از همسرم هستم و با پسر 4 ساله ام زندگی میکنم. مشکل من از اینجاست که یکسره اضطراب دارم و بیقرارم .با اینکه میدونم هیچ راهی جز جدایی بین من و همسرم باقی نمونده بود فقط از روبرو شده با دادگاه و محکمه میترسم نمیدونم چرا این حس دارم شاید بخاطر مهریه بالای خانومم هست .اما منشا اضطراب خودم نمیدونم چیه .همش وزن کم میکنم از این بیقراری و حالم بده .نمیدونم برای رهایی از استرس و بیقراری باید چیکار کنم .همش منتظر خبر بد هستم .همیشه از دادگاه و از رفتن به اونجا میترسیدم .لطفا راهنمایی کنید با تشکر

2 پاسخ

پاسخ داده شده مرداد 6, 1394 توسط مهری موسوی
سلام برادر محترم. برای پیدا کردن منشاء اضطراب شما باید سبب شناسی کنیم لطفا به اين سوالات من پاسخ دهید 1_ از دوران کودکی خودتون، خانواده، شرایط و بستری که در آن بزرگ شدید بفرمایید 2_ از طریق آشنایی با همسر و آیا اینکه ازدواج تحمیلی داشته اید یا خیر؟ 3_ دلایل اختلافات پیش آمده بین شما و همسرتون رو اگر امکان داره با جزئیات ذکر بفرمایید 4_ در آخر علايم جسمی و روحی تجربه شده این اضطراب خودتون رو شرح بدید.

سیده مهری موسوی
کارشناس ارشد مشاوره / شماره مجوز 3909
تلفن: 44030585-09353217720
دارای دیدگاه مرداد 7, 1394 توسط بی نام
با سلام خدمت مشاور محترم سرکار خانوم موسوی
1-دوران کودکی و نوجوانی خوبی نداشتم تو خونه ما همش پدر سالاری حکم میکرد و همش حس ترس از پدرم تا زمان مرگ پدرم که 16 سالم بود باهام بود مادرمم همیشه تسلیم پدرم بود و کلا همیشه مشکل داشتم
2-20 سالم بود ازدواج کردم بخاطر رهایی از افسردگی و تنهایی خودم اما با ازدواج کردن مشکلاتم چندین برابر  
3-خانومم اصلا منو درک نمیکرد و همیشه پدر و مادرش میدید و منو با بالاتر از خودم مقایسه میکرد هیچ محبتی تو رفتارش نبود ادمی کاملا سرد مزاج که فقط براش پول من مهم بود نه خودم همیشه سر پول دعوا داشتم حتی تا اونجا که فقط حرف محبت امیزش این بود که اینو بخر اونو بخر و منو اینجا ببر و اونجا ببر منم محبت میخواستم و باهاش دهها بار صحبت کردم اما اون فقط خونوادش براش مهم بود نمیخام بگم من ادم کاملی بودم براش اما مشکلات خاص خودمو میگم .بالاخره کار به جایی رسید که اختلافامون شدت گرفت و این یکسال اخر طلاق عاطفی بودیم و منم با خانواده همسرم قطع رابطه کردم بخاطر  دخالتهای بیجاشون اما همسر منم همراه اونا بود و منو ازار میداد تا اخر که کارمون به طلاق کشید و بسیاری از دعوا و حرفهای دروغ به من نسبت داد که خودشو خوب جلوه بده هنوزم داره به دروغاش ادامه میده و منو خراب میکنه
4-علایم جسمی که دارم کاهش وزن سستی بدن بیقراری استرس و بیخوابی حتی نمیتونم درست ورزش کنم اینقد فکر کردم که داغون شدم حس میکنم دیگه اخر دنیاست و من تا اخر عمر بیچاره شدم
نمیدونم چرا جامعه ما اینقد بده که کسی که میخاد جدا شه باید اینقد زجر بکشه که اخر هیچی ازش باقی نمونه .با تشکر
پاسخ داده شده مرداد 7, 1394 توسط مهری موسوی
سلام. ممنون از پاسخ های دقیق شما به سوالاتم. جو حاکم بر دوران کودکی شما يعني سبک فرزند پروری مستبدانه و پر تنش عدم وجود رابطه صمیمی بین شما و والدینتان از شما فردی با شخصیتی مضطرب و سلطه پذیر ساخته و شما با این پیش نویس وارد یک رابطه ناسالمی در ازدواج خود شدید (تصمیم گیری در انتخاب بر اساس پیش نویس دوران کودکی) عدم رضایت از رابطه با همسر هم در زندگی مشترک محصول همان منشاء ها می باشد،  توصیه ام به شما این است که بر روی دو عامل اضطراب پنهان و آشکار خود و رگه هایی از افسردگی موجود در خلقیاتتان به دنبال درمان باشید در ضمن برای جدایی از همسرتان اگر میتوانید برای مدتی هر چند کوتاه تا سه ماه دست نگه دارید پس از آرامش در روحیاتتان تصمیم بگیرید. موفق و سربلند باشید

سیده مهری موسوی
کارشناس ارشد مشاوره / شماره مجوز 3909
تلفن: 44030585-09353217720
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...