شوهرم مشكل داره

734 بازدید
سوال شده خرداد 25, 1394 در ازدواج و طلاق توسط بی نام
سلام ٣٢ سال دارم، ١٨ سالگي ازدواج كردم، ، از همون اول فوق العاده بد دهن بود،،و من سعي ميكردم كنترلش كنم، ازدواج ما با عشق شروع شد، بعد از ازدواج كم كم ميديدم كه شوهرم داره بهم خيانت ميكنه حتي چند بار مچشو گرفتم ولي به هيچ عنوان زير بار نميرفت، خيانت هاش در حد بيرون رفتن و تماس تلفني بود نه روابط نامشروع چون فوق العاده از مريضي هاي جنسي ميترسه، نمازش ترك نميشه، خلاصه من بعد از به دنيا اوردنه پسرم هم چندين و چندين بار ازش ديدم كه با خانوما تلفني و بيرون در ارتباطه ولي به هيچ عنوان زير بار نميرفت تا اينكه اون شروع كرد به من تهمت زدن، من توي زندگيم تا بحال به شوهرم خيانت نكردم، ولي نميدونم ميخواست با اين كار من و ساكت كنه به فكر خودش، الان بزرگترين مشكلم اينه كه با خانوادم چند وقته تقريباً ٣ ماهه بد رفتار ميكنه، توهين ميكنه، همش به من ميگه برو، بزار من و بچم زندگيمونو بكنيم، به هيچ عنوان هم راضي نميشه پسرمو بعد از طلاق به من بده، از طرفي هم ميگه اگه زندگيه من بهم بخوره زندگي همه خواهراتو بهم ميزنم، هم دوستم داره هم از زن هاي ديگه نميتونه دل بكنه، خيليييي هم بد دهنه و تا عصباني ميشه سروع ميكنه به فحاشي، پسرم اين وسط داره از بين ميره، اصلاً نميدونم باهاش چيكار كنم خواهش ميكنم كمكم كنيد

جمع بندي از صحبت هام: شوهرم با وجوده تيپ و ظاهر خيلي خوبش به زن ها توجه بيش از اندازه داره و با اين كارش اذيتم ميكنه، عصباني ميشه فوق العاده بيتربيتي ميكنه، با اينكه من هميشه بهش وفادار بودم بهم تهمت ميزنه، با خانوادم جديداً بدرفتاري ميكنه، از طرفي دوستم داره از طرفي بهم خيلي بي احترامي ميكنه پسرم هم بهانه كرده كه طلاقم نده چون ميدونه من يه روز هم بدون پسرم زنده نيستم
دارای دیدگاه خرداد 25, 1394 توسط بی نام
اگر بخوام توضيح بيشتري هم بدم ، من شوهرمو دوست دارم و خيلي تلاش كردم از رفتارش دست برداره، ولي اصلاً قبول نميكنه توي اين ١٢...١٣ سال زندگي حتي براي يك بار مقصر بوده، و تمام مشكلات زندگي رو گردنه من ميندازه، ميدونم كه دوستم داره و تحت هيچ شرايطي حاضر به جدايي نيست ولي خيليييي تو عصبانيت ميگه من و بچمو بزار برو، ولي ١٠ دقيقه بعد ميگه اگه زندگيه من بهم بخوره زندگيه تمام خانوادتو از هم ميپاچم، يه مشكل بزرگ ديكم اينه هميشه براي اينكه از زير بار خطاهاش در بره يكي رو مقصر ميدونه الانم گير داده خانوادت زندگيه منو خراب كردن و تو بيشتر از حد به خانوادت بها ميدي كه به هيچ عنوان اينطور كه اون ميگه نيست، من هميشه سعي كردم هم احترام پدر مادر خودمو نگه دارم هم پدر و مادر اونو، واقعاً موندم چيكار كنم

1 پاسخ

پاسخ داده شده خرداد 25, 1394 توسط مهری موسوی
سلام خواهر خوبم. شما برای حفظ زندگیت بهتره کمک کنید تا مشکل روحی همسرت برطرف بشه. در صحبت هات چند بار تاکید کردی من همسر و زندگیمو دوست دارم پس بهای این دوست داشتن تلاش برای نجات دادن فردی ست که دارای مشکلات روحی و شخصیتی ست و نیاز به کمک دارد پس برای جلب حمایت مهر و اعتمادش با او همراهی کنید حتی اگر مدتی مخالف رفتن به منزل پدری ست تاکید میکنم فعلا تا مدتی تا زمانی که ایشون راغب به درمان و جلب اعتماد از طرف شما شود ازش دلجویی کنید تا مطمئن شود که میتواند رو کمک شما حساب کند و این را بدانید او هم چون شما و زندگی تان را دوست دارد متوجه این قدم برداشتن از سوی شما خواهد شد و برای محکم شدن پایه های زندگی تلاش خواهد کرد. موفق و شاد باشید.

سیده مهری موسوی
کارشناس ارشد مشاوره / شماره مجوز 3909
تلفن: 44030585-09353217720
دارای دیدگاه خرداد 25, 1394 توسط بی نام
سلام و ممنون از توجه شما دوست و دكتر عزيز، خيلي برا سخته اينكارو بكنم چون خانوادم ، خانواده محكمي هيتيم و با دامادا رابطه تنگاتنگي دارن، حتي الان تقريباً ١ ماهه شوهرم بخاطر بهونه گيري هاي اخيرش با پدر و مادرم قطع رابطه كرده پدرم به قدري عصبانيه كه هر لحظه ممكنه اوضاع بدتر بشه، من يه راهه حل براي درست شدنه ارتباط ميخوام چون واقعاً تحمله اين وضعيت خيلي برام مشكل شده، از طرفي پدرم، از طرفي شوهرم دارن بهم فشار ميارن واقعاً سر در گم شدم و هر روز داغون تر از روز قبل ميشم، پدرم اصلاً توقع بي احترامي از طرف دامادي كه ١٣ سال نون و نمكشو خورده و حكم پسر براش داشته رو نداره شوهرم كه طبق معمول حق به جانبه و ميگه من مقصر نبودم و اونا بايد پا پيش بزارن، من واقعاً نميدونم بايد چيكار كنم
دارای دیدگاه خرداد 26, 1394 توسط بی نام
سلام دوست عزيز من زندكي من هم تا حدودي شبيه شما بود من ١٠ سال با  اين شرايط سأختم ، نظر من فقط نظره اصلن نميخوام با كارشناس محترم مخالفت كنم ولي براي اين كونه مردها با اين شخصيت ها اصلا نبايد از خانواده كذشت حتي موقت به دليل اينكه متاسفانه نرفتن به منزل خانواده و نداشتن ارتباط شما رو تنها تَر و ايشون رو ببخشيد كمي رو دار تَر ميكنه من حتي عروسي يك دونه خواهرم هم نرفتم به خاطر خواست ايشون و بسيار بشيمونم و با نرفتن من همسر من از من قدرداني نكرد و هيج فرقي در رفتارش نكرد . همسر من هم مانند همسر شما با زنها در ارتباط بود اصلنً ميكفت من بايد با زنها ارتباط داشته باشم به دليل شغلم او هم به من ميكفت برو و من و بسرم رو تنها بكذار به همه كفت ، سرانجام ما طلاق كرفتيم و بسرم كنار اوست خودش باورش نميشد يك روز من خسته بشم بس كه صبوري داشتم اما شدم ، كاش تا دير نشده و شما خسته نشديد شوهرتون رو به هر شكلي ميتونيدً متوجه اشتباهاتش كنيد
موفق باشيد
دارای دیدگاه خرداد 26, 1394 توسط بی نام
مرسي عزيزم از راهنماييت ولي تو همين موندم چون من واقعاً زنه مطيعي نيستم و نميتونم هر چي ميگه بگم چشم، البته اگه حرفش منطقي باشه مشكلي ندارم ولي به هيچ عنوان نميتونم زير بار حرف زور برم
به خدا دارم ديوونه ميشم، اصلاً هم حاضر به قطع رابطه با خانوادم نيستم، الان بعد از ١٣ سال معاشرت خيلييي خوب با خانوادش، تصميم گرفتم منم عينه خودش عمل كنم و با خانوادش رابطمو قطع كردم تا بفهمه كارش اشتباهه، ولي نميدونم كارم درسته يا اينكه اونو بدتر ميكنه....
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...