طلاق یازندگی

291 بازدید
سوال شده تیر 30, 1397 در ازدواج و طلاق توسط باران9797
چون بخاطربیماری الکی من بوده یکسال واندی طول کشیدتااوضاعمون بهتربشه ومن تواین مدت تونستم اعتمادش روبه خودم جلب کنم اونم دیگه به روم نمیاوردتایکسال پیش که یکی ازخواهراش تصادف کردبدون اینکه بهم چیزی بگه منوبردبیمارستان بعدکه پیاده شدم من فکرکردم قراره براعیادت برم نگواقامنوبرده تامادرش دست تنهانباشه پرستاریشومیکردم کمک مادرش بود20روزتونمازخونه یاکف سردبیمارستان میخوابیدم تواین 20روزبزرگ شده بودم عاقل شدم منی که نمازروبزورپدرم میخوندم وتموم بدبختیام رومقصرش خدامیدونستم حالانمازمیخوندم باخداعهدکردم اگه کمکم کنه ادم خوبی بشم من هنوزتعجب توی چشمای خانواده همسرمویادم نمیره وقتی میدیدن پیش برادرشوهرام حجاب میکنم وچادرمیپوشم نمازمیخونم روزه میگیرم اخلاقم باهمسرم عوض شده روحرفش نه نمیارم وسریع قبول میکنم اماخوشحالیم دوومی نیاوردچون توبیمارستان مادرش بجاتشکرگفت من میدونم تودوبارخودکشی کردی میدونم توتلگرام بایکی حرف میزدی من ازهمه چی خبردارم فکرنکنی بی خبرم پسرم همه چی روبهم گفته راستی میخواس طلاقت بده من نذاشتم گفتم بچست نفهمیده چه خبطی کرده توبزرگی کن راستی یه دفعه هم میخواس بخاطرخبرچینیت طلاقت بده من گفتم که درستش میکنم اماطلاق نه ومن دهنم خشک شده بوددستام میلرزیدتودلم میگفتم اخه الان وقتشه ایناروبگی بجای تشکرته من الان چه کنم توروکجای دلم بذارم داشتم میمردم امابازم چیزی نگفتم خلاصه هراتفاقی که میفته پدرم رومقصراصلی میدونه بعداز5سال زندگی که برای من همش صدمه روحی بوده ازم بچه میخوادهم چنین مادرش خیلی بهم گیرمیده امسال نذاشت 7ماه خانوادموببینم یاصداشونوبشنوم 7ماه التماس واس درس خوندن زیاده مگه نه حالاهم میگه اگه میخوای کنکور بدی بایدتعهدبدی مهریتوگرفتی میگم خوب اگه بگم بخشیدم چی میگه نه فقط بایدبگی گرفتی تواینترنت نگاه کردم زنی که بگه بخشیده بعدامیتونه درخواست مهریه کنه امااگه بگی گرفتی دیگه بعداهیچ ادعایی نمیتونی بکنی ومیگه بایدبگی هیچ وقت طلاق نمیگیری وقتی میپرسم میگه ازپدرت میترسم که بخوادتوروازم جداکنه اون نمیدونه همین الانشم خودم خستم ازکاراش بهش میگم بیشترازارم بدی طلاق میگیرم میگه هرجایی دوس داری بروشکایت همه قانونابه نفع مرداس وتودستت به هیچ جابندنیس ودرضمن من خودم به قانون مسلطم اینقدرتبصره ماده میارم که خودت پشیمون بشی التماسم کنی که میخوای برگردی من اگه نخوام حق نداری بری خونه پدرت هرجایی هم که شکایت کنی راه به جایی نمیبری وحتی نمیذارم درستوبخونی پس مثه بچه ادم زندگی کن اون همیشه حق داره به خانوادم توهین کنه اممن اگه بگم ازاینحرف خواهرت یامادرت یابرادرات ناراحت شدم میگه خوب حق داشتن حتمایکارکردی که گفتن من اگه ازخانوادمتعریفی بکنم حالایه کوچولومثلابگم من خواهرموخیلی دوس دارم خیلی بچه خوبیه میگه حالاببین همین خواهرت خراب میشه چندسال دیگه امااگه بگم خواهرت چقدردوسش دارم میگه اره خیلی خانوم ورازنگهداره اینطورکه من فهمیدم خانوادش هیچ عیبی ندارن واهل بیت هستن این فقط من وخانوادم هستیم که ال معاویه هستیم این تعهدروامروزفرداازم میگیره ومن فقط نگران ومضطربم ازطرفی کنکوردارم این افکارخیلی افسرده ومنزوی وکسلم میکنه که ازدرس خوندن میفتم نه به مشاورونه روانشناس دسترسی دارم این افکارداره نابودم میکنه میگم حالاامسال روبشینم بکوب بخونم شایدپزشکی بیارم ویخورده استقلال مالی داشته باشم وبعدش یه فکری براش میکنم شایداوضاع بهتربشه اگه وضع خوب بشه که میمونم امااگربخوادبدتربشه اون موقع تجدیدنظرمیکنم نمیخوام امسال تنش ودرگیری زیادی داشته باشم فقط بخاطرکنکورم راستی ازعکسای عروسیم متنفرم عکسای عقدم روپاک کردم حالاهرچی عکس عروس تواینترنت میبینم تودلم میگم نخندتازه اول بدبختیته:)ممنون اگرراهنماییم کنین ببخشین طولانی شد
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...