فکر طلاق به خاطر بیماری همسر

507 بازدید
سوال شده خرداد 22, 1397 در ازدواج و طلاق توسط تنهای شب
سلام خسته نباشید . من دو ساله ازدواج کردم شوهرم مشکل کندی ضربان داره و بهش گفتن باید باتری بذاره. علاوه بر این مشکل برادرشوهرم هم بیماری صرع داره... من در اوخر دوره نامزدیم هردو مساله رو فهمیدم و دیگه نزدیک پخش کارت عروسی بود و چون محسنات خوبی داشت باهاش ازدواج کردم.... اما الان مدام خودمو سرزنش می کنم همش فکر می کنم سلامتی ملاک خیلی مهمی بوده ک من کمتر بهش دقت کردم... دلم میخواد جدا شدم  چون واقعا برای بچه دار شدنم هم نگرانم ک یا مشکل صرع پیدا نکنه ... یا خدای نکرده نکنه من بچه دار شم و برای شوهرم مشکلی پیش بیاد و اتفاقی براش بیفته و من تنها بمونم.... زندگیم از شدت فکر به این مساله شده کابوووس...چون پدرم هم سکته نخاعی کرده بود چندسال پیش و یهو فلج شدن راستش از نظر روحی خیلی خسته هستم و تحمل پذیرش بیاری شوهرم رو ندارم و دلم میخواد از این زندگی فرار کنم....لطفا راهنمایی کنید.

1 پاسخ

پاسخ داده شده خرداد 27, 1397 توسط نازی قنبری
سلام
دوست عزیز،مدتی بعد از ازدواج ،هیجانات زوجین نسبت به هم تا حدودی فروکش می کنه تا جایی که اینطور به نظر میرسه نکنه انتخابم اشتباه بوده ، ولی در واقع اشتباه اینجاست که زوجین نتوانند در زندگی هیجانات جدید ایجاد کنند.
سوال اساسی من این است که ایا واقعا دلیل اصلی ،حال فعلی شما و فکر به جدایی ،همین مواردی است که فرمودید ?!!
اگر شرایط بر عکس می شد( یعنی بیماری برای شما پیش میامد) از همسرتون چه انتظاری داشتید?

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه تیر 19, 1397 توسط بی نام
سلام مرسی از پاسختون ... بله واقعا مساله قلب ایشون برای من ی فکر خیلی آزاردهنده شده... اخه ایشون فرزند اخر خانواده هم هستن و واقعا هم از نظر مالی و هم عاطفی وابسته به خانواده هستن... الان اگر بخوان باتری هم بذارن دیگه این حالت وابستگی و لوس بودن بشتر و بیشتر هم میشه چون واقعا افرادی ک باتری قلبی دارن باید ی سری محدودیتی هایی رو رعایت کنن و تحت مراقبت باشن . در کل من حس می کنم نمیتونم به ایشون تکیه کنم و انگار من قراره تکیه گاهه ایشون باشم. من خودم دختر قوی نیستم و واقعا از مسایل پزشکی و خون . ... میترسم. دنبال ی تکیه گاه محکم بودم ک بهش تکیه کنم ک غم فلج شدن پدرم رو فراموش کنم ، اما متاسفانه در ازدواج هم با این مشکل مواجه شدم.... من از بس ک ایشون اکثر روزها یا دست چپش درد می کنه یا سرش درد می کنه یا کمرش درد می کنه و اعصاب هم نداره خسته شدم....خودش هم از وقتی بهش گفتن باتری خیلی روحیه شو باخته همش می گیره میخوابه حرف نمیزنه.... خوب منم وقتی این حال و روزش رو می بینم دپرس میشم خسته میشم از زندگی.... به خدا منم حال و روز خوبی ندارم از بس تو این ازدواج استرس کشیدم. به خدا چند مدت پیش رفته بودم دکتر بهم گفت افسردگی گرفتی... معده ام هم اکثر وقتا مشکل داره از بس به مسایل و مشکلات ازدواجم فکر می کنم.... در ضمن ما استقلال مالی هم نداریم. شوهرم روی یک مغازه شغل آزاد داره اما درآمدش کفاف زتدگیمون رو نمیده و اکثر اوقات باید از پدر و مادرشون کمک بگیریم.
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...