question-closed ۵ سال با پسری آشنا هستم ولی هیچ تلاشی ازش نمیبینم که با من ازدواج کنه

1,631 بازدید
سوال شده خرداد 10, 1397 در ازدواج و طلاق توسط مریم خسته و غم خوار
سلام من یک دختر ۲۱ ساله ام ۵ ساله با یک پسر آشنام و عاشق هم هستیم و هر روز به صورت تلفنی هم ارتباط داریم این پسر از نظر اخلاقی خیلی پسر خوب و پاکیه و من عاشقشم اما ۳ بار متوالی کنکور داد ک اخرش بخاطر سربازی نتونس بره دانشگاه و باز بعدش سربازی نرفت چون هم نمی تونسیم از هم جدا شیم و هم اون خودش تمایلی به رفتن نداشت و میگفت سربازیش میخره و مدتی بعد وارد زمینه عکاسی شد و دوربین خرید و یک مدتی تو اتلیه ای کار میکرد ک خیلی اون مرد باهاش بدرفتاری میکرد ازون زمان ۱ سال میگذره و تو همین زمینه عکاسی هیچ گونه تلاشی نداره و همش خانوادش  نا امیدش میکنن و خلاصه که همش میگه معاف شم ۴ سال دیگه بعد کار بزنم مجوز بگیرم یا اینکه همش احساس نا توانی میکنه و خانوادش هم ساپورت مالیش نمیکنن من موندم چیکار کنم از یک طرف خیلی دوسش دارم از طرف دیگه از نطر شغلی و اینده ای ازش نا امیدم ولی همش میگه ۲۲ سالمه سنی ندارم بلخره خدا کمک میکنه و ازین جور حرفا خیلی علاقه مندیم اما من دختری هستم ک دانشجوام و زیبا و خانواده ای دارم ازنظر مالی خوب ک حداقل توقع دارم فردی ک باهاش ازدواج میکنم بتونه حداقل خرج زندگی بده و من از اینکه تو هیچ صحنه ای از زندگیش نتونست موفق بشه به شدت ازش نا امید شدم احساس میکنم صبر کردن به پاش و غصه خوردنای مداومم برای اینکه تلاشی بکنه ک زمینه فراهم بشه ک بعدها ۱ یا ۳ سال دیگه بهم برسیم و مدام اصرار کردنم برای قدم برداشتنش  بی فایده است و خسته شدم و هیچ کاری نمیکنه و همش تو خونشونه از طرفی دلم براش میسوزه چون میدونم هم بخاطر خانوادشه هم بخاطر نا آگاهیش به نظرتون من چیکار کنم نه میتونم دل بکنم نه میتونم تحمل کنم دیگه خسته شدم انقدر فکر کردم و تو ذهنم انتظار کشیدم ک بلخره یک موفقیتی ازش ببینم اما نمیبینم و همم دارم خودمو نابود میکنم و هیچکس نمیتونه جاش برام بگیره من باید چیکار کنم توروخدا کمکم کنید!! البته باید بگم این اقا ۲۲ سالشه و بد شانسی هم زیاد آورده و شرایط مالی خوبی نداره و بسیار گمراهه و خانوادش پیشنهاد هایی بهش میدن برای کار که اون علاقه ای نداره اما چند وقته که بهش گفتم ازین وضعیت ناراحتم و تصمیم به جدایی دارم میبینم دوباره امیدوار شده و با دوربین تمرین میکنه و تصمیم به کار داره و یک چیزی بهم میگه از دورن که بلخره زمان همه چیز رو حل میکنه اما من میترسم خیلی میترسم از روزی که باز هم چیزی درست نشده باشه و مجبور به جدایی شم و اینم بگم با اینکه دختر زیبایی هستم و شرایط بدی ندارم اما خواستگار های خوبیم ندارم و همیشه معیار من این بود با کسی که عاشقش هستم ازدواج کنم کسی که بسیار میشناسمش میخوام بدونم بلخره همه چیز درست میشه و اینکه این مسائل مشکلات هستن و ضعف های این آقا هستن یا اینکه واقعا من دوس نداره و حاضره تلاشی نکنه که از اخر منو از دست بده اما همون زمان ک مشغول به کار بود خیلی منظم و سر وقت کار میکرد اما دل زده شده خیلی به کمکتون نیاز دارم کمکم کنید!!!!
ببندید با توجه به این نکته: ندیدن بقیه
دارای دیدگاه خرداد 18, 1397 توسط ناگفته بماند
ببینین خانم محترم، در حال حاضر سربازی توی این کشور خریدنی نیست. بجز تنها قانونی که واسه غایبین بالای 8 سال غیبت وجود داره. خب این آقا یا باید بره سربازی یا صبر کنه هشت سال بگذره به امید اینکه هنوز قانون خرید سربازی واسه غایبین بالای 8 سال سر جاش باشه. شاید یکی از دلایل عدم پشتیبانی خانواده اون پسر همین هست که سربازی نمیخواد بره و خانواده با عدم حمایتشون دارن بهش میفهمونن که سربازی رو باید بره. من هر چی میخوام حرفامو خلاصه کنم واقعاً نمیشه. از یه طرف از پر حرفی خوشم نمیاد از طرفی نمیخوام کلی گویی باعث برداشت اشتباه بشه. واقعاً نرفتن به سربازی به علت اینکه طاقت دوری نداره میشه دلیلی برای دوست داشتن؟؟؟؟؟ مرد اگه مرد باشه سختی های حاضرو به جون میخره واسه آسایش های بعدی. مثل پدری که مجبوره دوری خانواده شوتحمل کنه و بره یه شهر دیگه کار کنه تا بتونه خرجی زندگی و آسایش خانواده شو فراهم کنه. بله سربازی طولانیه. بله سربازی حرص و غم و غصه زیاد داره بله سربازی اشک خیلی از پسرای قوی هیکلو هم درآورده. اما دوری و سختی سربازی رو تحمل میکنن واسه شیرینی های بعدش. شیرینی رسیدن به هم و .... - بگذریم حرف خیلی زیاده. درباره ماجرای جدایی من پرسیدین که حتی گفتن خلاصه ی اون هم کلی طول میکشه. فقط ته ماجرا این بود که دختری که جون میداد واسه یه لحظه دیدن همدیگه، دختری که به ادامه زندگی بدون همدیگه باور نداشت، به هر دلیلی که من نفهمیدم عوض شد و منو با دنیای قشنگ و پر احساسی که خودش منو توش آورده بود تنها گذاشت. 800 کیلومتر فاصله بین شهر من و شهر اون و کوچه گرد شدن من توی شهر اونا، که هیچ وقت پامو توی اون شهر نذاشته بودم و دهها اتفاقی که این بین افتاد، همه رو فاکتور میگیرم و میگم بعضی مواقع شرایط اونجوری که ما دوست داریم پیش نمیرن. من بازم نمیگم اون پسر بده فقط میگم با مشاور حضوری صحبت کنید. احساس اگه اوج بگیره واقعاً مهار نشدنیه. مجدداً تاکید میکنم که دریا قابل خلاصه کردن توی یه لیوان نیست.
دارای دیدگاه خرداد 20, 1397 توسط Maral
آقای (ناگفته بماند)؛ البته ببخشید همیشه با این اسم خطابتون میکنم! ... هیچوقت نتونستم برای این سوال که چرا اغلب اینجوریه که دخترای با وفا سر راهشون پسرای بی وفا قرار میگیره و پسرای باوفا هم نصیبشون دخترای بی وفا میشه...خیلی بدِ این حس خیلی...
دارای دیدگاه خرداد 21, 1397 توسط saeed_gh67
جواب این سوال فکر میکنم اینه که: چیزی که بیش از حد شیرین باشه دل رو میزنه. همیشه باید توی بیان احساسات حدی رو رعایت کرد. خیلی که محبت کنی، طرف سیر از محبت شما میشه. مثل کسی که خیلی تشنه هست و توی اوج تشنگیش یه حجم زیادی آب در اختیارش قرار میدی که بخوره. اولش با تمام جون و با تموم وجود آب میخوره. اما بعدش که سیراب بشه دیگه حتی قطره ای دیگه نمیتونه بخوره. خلاصه کلام، نباید همیشه در دسترس بود، نباید خیلی سهل الوصول باشید و خیلی نکات دیگه که فهمیدنش برای من خیلی گرون تموم شد. تجربه ای بود که خیییییلی گرون به دست اومد. من سر این موضوع ضربه خیلی محکمی خوردم. خیلی از زندگیم عقب افتادم و استعدادهایی که به طور نسبی داشتم اکثراً به سمت خاموشی رفت. واسه همینه که تا حد امکان به تمام دخترو پسرایی که ارتباط دوستی با هم دارن میگم بترسن و خیلی مواظب باشن. جوونی قابل برگشت نیست. دوستی دختر و پسر توی کشور ما به کل غلطه. شاید معدود افرادی هم باشن که با دوستی کارشون به ازدواج کشیده و خوشبخت هم هستن بگن این پسره داره دری وری میگه. خودش خرابه فکر میکنه بقیه هم مثل خودشن. ولی اینو بدونین که درصد خیلی کمی از این دوستیا عاقبت خوب داره. خدا میدونه چه دختر و پسرای خوبی که متاسفانه با دوستی با جنس مخالف زندگی شون داغون شده. هر کس میگه قصد ازدواج داره از این دوستی، بگید باشه فقط خانواده هامون هم در جریان باشن.
دارای دیدگاه خرداد 22, 1397 توسط بی نام
اما مشکل من دوست و پسر دوست دختری نیست در واقع میشه گفت ما اسم مون دوست پسر دوست دختره ما اصلا دیدار نداریم خیلی کم و فقط دورا دور همو دوس داریم و از احوال هم جویا هسیم و خانواده هام خبر دارن و من فقط مشکلم وضعیت مالی و آینده شغلیه همین
دارای دیدگاه خرداد 22, 1397 توسط Maral
حرفاتونو میپذیرم واقعا خیلی عمق دارن...و از کلامتون معلومه که چقدر عاشق بوده اید و چه ضربه ای خوردین... واقعا متاسفم برای این اتفاق و قابل احترامین... معلومه که سرد و گرم روزگارو خوب چشیدین که کلامتون اینقدر بوی پختگی و متانت  و با تجربگی داره... براتون آرزوی توفیق دارم دوست گرامی(ناگفته بماند)

2 پاسخ

پاسخ داده شده خرداد 23, 1397 توسط نازی قنبری
سلام
دوست عزیز،درگیر احساسات شدن و در عین حال عقلانی تصمیم گرفتن کار سختی است!!! خصوصا این که شروع رابطه شما در دوره نوجوانی و اوج هیجان و احساس بوده .
فقط میخوام توجهتون رو به یک نکته جلب کنم،شما فرمودید همیشه معیارمن این بود با کسی که عاشقش هستم ازدواج کنم ،کسی که می شناسمش...
من فرضم بر این هست که احتمالا شما اول عاشق او شدید و سپس شناختید و حالا جیزی که شناختید رو دوست ندارید،اما هنوز عاشق ناشناخته ها هستید و امید به روزی دارید که به این نتیجه برسید شاید شناختم اشتباه بوده!!!!
پیشنهاد میکنم به شناختتون بیشتر اعتماد کنید.
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
دارای دیدگاه خرداد 25, 1397 توسط بی نام
شما چه راهکاری رو پیشنهاد می کنید از نظر اخلاقی و احساسی این فرد خیلی قبول دارم و فقط مشکلم آینده شغلیه که نمیتونم اعتماد درصد داشته باشم و از طرفی نمیتونم یک آدم الکی ولش کنم اصلا نمیتونم مثل بقیه راحت یک چیزیو ول کنم تا اینکه به واقعیت برسم و اما خودش با توجه به شرایطی که داره و شناخت خانوادش یک اطمینان نسبی به من داده اما من نمیدونم خودم چطوری واقعا اعتماد کنم که آخرش مشکلش حل میشه یا نه؟
از طرفی من بسیار آدم فعال و پرشور و حساس هستم ایشون خونسرد و خودمم تازگیا بخاطر مشکلات پی در پی ای که داشتم یکم نا امید شدم و همین طور دچار مشغله فکری همش فکر میکنم میگم شاید بخاطر این آسیب های روحی که دارم نتونم درست تصمیم بگیرم.ولی ریشه اصلی دغدغه های من اینکه تا کی صبر کنم و اینکه ایشون ضعف شغلی دارن یا نه آخه ۲۲ سالشم هست سن زیادیم نداره به شدت درگیر شدم که ببینم‌ ته داستان چی میشه و نگرانم و ازین نگرانی واقعا خسته ام و رنج میبرم و خصوصا کسی ندارم باهاش حرف بزنم ولی برخلاف من ایشون خیلی خوش بین و صبور هستن و خیلی به انداره من نگران نیستند نمیدونم علت چیه و کلا گیج هم شدم.هم بخاطر اینکه یکبار سر دانشگاه نرفتنش بی احتیاطی و حواس پرتی کرد یک ترس و یک نوع بی اعتمادی نسبت بهش پیدا کردم که آینده نگری درستی نداره خیلی گیج شدم خیلی غصه میخورم شب تا صب نمیخابم و گریه میکنم زندگیم شده دغدغه و همش میخوام بدونم راه درست چیه و همش فکر میکنم اگر کسی منو دوست داشته باشه حداقل یکاری میکنه هم دوست دارم طرفمو همم از آیندم میترسم از آینده ای که هیچ چیز درست نشده باشه و من اون زمان سخت تر و خیلی بدتر دچار مشگلات بشم و اینکه تا کی ادامه بدم و به امید چی!!!!
پاسخ داده شده خرداد 26, 1397 توسط نازی قنبری
سلام دوباره
دوست عزیز ، اگر منتظر اطمینان دادن کسی (خصوصا ایشون ) برای اینده هستید ،در اشتباه هستید، یک جوان 22 ساله هنوز به بلوغ کامل برای انتخاب ازدواج و ازدواج نرسیده ،هنوز خودش نمی داند در کجای مسیر هست و کجا خواهد رفت ،پس چطور می تواند با اطمینان فرد دیگری را به مقصد برساند!!!
اگر واقعا همدیگر رو دوست دارید و فکر می کتید می توانید همسفران خوبی برای همدیگر باشید ،یک زمانی را تعیین کنید (مثلا حداقل 3 سال بعد),که در این سه سال باید به یک سری از اهداف خود و ملاکهای همدیگر دست پیدا کرده باشید و در طول این مدت نیز به همدیگر وفادار بمانید،اگر بعد از این مدت نتایج مطلوب بود می توانید با مشورت از یک متخصص به ازدواج و مراحل ان فکر کنید.
این که شما فقط نگران باشید و ایشان هم دلگرمی و اطمینان دهند ،کاری از پیش نخواهد رفت،حرکت شما باید به سمت رشد باشه !!
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...