احساس بیهودگی و بی ثباتی

364 بازدید
سوال شده فروردین 9, 1397 در عمومی توسط یاسمن
سلام .من 25 سالمه .تحصیلات دانشگاهی دارم و شاغل هستم تقریبا زندگی منظمی دارم.
خواب و خوراکم مشخصه شب ها هم سعی میکنم یک ساعت برم بیرون و بدوام .دوییدنم هم انقدر سریع و طولانی میکنم که نفسم تقریبا قطع بشه و به  گریه بیافتم.آدم کم حرف و گوشه گیریم چون کسی و نمیبینم که بخوام باهاش گپ بزنم ترجیح میدم با خودم و دنیای خودم خلوت کنم .دنیای خودم و کتابهام کشفیاتش بیشتره .چندان آدم معتقدی نیستم .سالهای پیش یکبار اقدام به خودکشی کردم .اخیرا دوباره تو شرایطی قرار گرفتم که دیگه غیر قابل توصیف و تحمل ناپذیر شده .درباره علت اگر بپرسید از نظر خودم زندگی همچنان به همون روال مزخرف سابق در گذره چیزی از بیرون نیست که بخواد علت من بشه.... .
حالت هایی که بهم دست میده باعث میشه احساس بیهودگی کنم .با کوچک ترین مسئله ای از این رو به اون رو میشم یعنی ناراحت یا خوشحالی امیدواری و نا امیدی من سریع تاثیر داره ولی اون حس پوچی و بیهودگی ماندگار تر هست اغلب.خیلی وحشتناکه اصلا ثبات نداشته باشی.
به شدت خشمگینم .احساس نارضایتی نسبت به خودم ،اطرافیانم و کل دنیا بیداد میکنه .از همه طلبکارم .از همه بدم میاد حتی خانوادم که اصلا صدای من و نمیشنون و شاید هم خودشون  و میزنن به راه دیگه .برای هر چیز کوچکی باید کلی دعوا و مرافعه و جار و جنجال راه بندازم .اضطراب و ترس هام هم بسیار زیاده .ترس از درون خودم ترس از ازدواج ترس از شکست ترس از دنیای بقیه ترس از اشتباه ترس از کارهای ناکرده و ناتموم ترس از تشخیص غلط و نادرست .... .همه چیز خیلی نا امید کننده شده در نظرم .نسبت به همه دید خیلی بدی پیدا کردم حتی نسبت به کسی که واقعا شاید صادقانه محبتی کنه یه برچسب میزنم .نمیتونم روی کارهام تمرکز کنم .نمیتونم تصمیم بگیرم .احساس میکنم از زندگی عقب هستم .باید کار بزرگی میکردم تا الان که نکردم .دو تا خواهرزاده 5 ساله دارم که عاشقانه دوسشون داشتم ولی حتی دیگه تحمل صدای بلند اونها رو هم ندارم .اصلا نمیخوام کسی با من کاری داشته باشه .از خودم هم گاها بشدت متنفر میشم فقط میخوام با خودم باشم و تا جایی که میتونم خودم  و بخاطر چیزی که ناشناخته هست تنبیه و شکنجه کنم و ...
دوبار به مشاور مراجعه کردم .ایشون فقط به حرفهای من گوش دادن و پیشنهاد دادن یه تست خودشناسی که خود موسسشون میگرفت بدم و در نهایت غیر از اینکه گفتن شادی زندگیتون کمه و دچار خشم و اعصبانیت هستی هیچ راهکاری ندادن و من بعد از چند بار پرسیدن که خب حالا چه کنم ؟جواب معقول و روشنی دریافت نکردم متاسفانه .
سعی میکنم به خودکشی فکر نکنم ولی اوضاع نباید به این شدت و شکل ادامه پیدا کنه .
دنبال یه راهکار و یه تشخیص درست هستم .
اگر کسی بتونه کمک کنه یک دنیا ممنون میشم
راهنمایی کنه.

1 پاسخ

پاسخ داده شده فروردین 9, 1397 توسط نازی قنبری
سلام
دوست عزیز عيدتون مبارک،ی خانم 25 ساله که تحصیلاتش رو تموم کرده و شغل داره ،این یعنی موفقیت در زمینه شغلی و تحصیلی، یعنی اینکه من یک خانم توانمند و باهوش هستم !!!! چیزی که در شما احساس ناخوشایند ایجاد می کنه به جرات می تونم بگم 1-سطح انتظاراتتون از خودتونه و 2_مشکلات ارتباطی و عاطفی که به احتمال زیاد با اون مواجه هستید.
بایدها و نبايدهايي که از کودکی با اون مواجه بودید و حالا اون بایدها و نبایدها رو در خودتون نهادینه کردید و این سبب ترس ار اشتباه ،ترس از ارتباط و ترس از ........میشود و آدمی که بترسه یا فرار می کنه یا هیچ کاری نمی کنه ودر نهایت به احساس پوچی و بیهودگی میرسه،این خیلی احساس ناخوشایندی هست و متاسفم که این احساس رو تجربه می کنید .
به امید روزهای بهتر
شاد و سلامت باشید.

نازی قنبری
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی
تلفن تماس: 021_23584444
داخلي 1 - کد مشاور 4640
موبایل: 09193809255
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

...