نویسنده/ مترجم: اسکات برکون/ روزبه فرشیدفام ایدههای بزرگ برای ذهنهای کنجکاو [attach] اغلب یک جرقه ی ذهنی میتواند زندگی فرد را برای همیشه تغییر...
نویسنده/ مترجم: لی.ال جامپولسکی/ شهلا عزیزی آموزش زندگی همراه با آرامش و سودمندی بیشتر [attach] در این کتاب روشهای شفاف و فشردهای ارایه شده...
نویسنده: محمدرضا وفایی دانستنیهای عمومی جنسی و شیوه های موثر در درمان ناتوانی جنسی [attach] نقش اعصاب در قوای جنسی دانستنی های عمومی جنسی عوامل...
نویسندگان: محمد پورفخاران، مرضیه نوری آق قلعه ارائه شیوههای صحیح سازگاری و پیشگیری از برخی اختلالات و ناهنجاریهای جنسی [attach] عرضه نکاتی...
[attach] روزی بودا از یک روستا دیدار می کرد. مردی از او پرسید، “تو هرروز می گویی که همه می توانند به اشراق برسند. آنوقت چرا همه به اشراق نمی...
[attach] یزیدبن مهلب با پسر خود از زندان عمربن عبدالعزیز فرار کردند. بعد از مسافتی به خیمه ای رسیدند، پیرزالی درآن بود. بر او وارد شدند. پیر...
[attach] انوشیروان را معلمی بود. روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد. انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید. آن گاه از او...
[attach] در زمان فرعون دو نفر بدخواه نزد فرعون رفته از شخص سومی که خداپرست بود بدگویی کردند و گفتند: او پروردگار دیگری را پرستیده، تو را به...
[attach] یک ملا و یک درويش كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند، سر راه خود دختري را ديدند در كنار...
[attach] سقراط از حکمای یونان زنی بداخلاق داشت. روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام می داد. حکیم از...
[attach] اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده.گفت: السلام علیک یا ا... گفت: من ا... نیستم. گفت یا جبرئیل...
[attach] شخصی نزد پزشک رفت و درخواست کرد او را معاینه کند و ببیند آیا صدسال عمر می کند یا نه؟دکتر پس از معاینه پرسید: زن و بچه دارید؟گفت: نه...
[attach] دوره گرد بساط عینک را کنار پیاده رو پهن کرده بود، نخ و سوزنی در دست داشت و جار می زد: ایها لخلایق، احتیاجی نیست پول خودت را دور...
[attach] شمعون از مقربان باهوش و یکی از نزدیکان یک شاه یهودی بود روزی به همراه پسرش نزد شاه بود و هنگام خروج پیشانی شاه را بوسید.وقتی آن دو از...
[attach] یکی از بزرگان به غلامش گفت: از مال خود گوشتی بستان و از آن طعامی ساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد. گوشتی خرید و بریانی ساخت...
[attach] وقتی سلطان علا ءالدین بالای شهر را به اتمام رسانید، به بهاءولد (پدر مولانا و از عرفای نامدار آن زمان) گفت: یک بار گرد باروی شهر آمده،...
[attach] ابویزید بسطامی را پرسیدند که این پایگاه به دعای مادر یافتی این معروفی (شهرت) به چه یافتی؟ گفت: آن را هم به دعای مادر، که شبی مادر از...
[attach] هارون الرشید برای گردش و سرکشی به طرف ساختمان های جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها به بهلول برخورد، از او خواست خطی بر دیوار قصر...
[attach] هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود...
[attach] سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد. ملای مسجد...
نام های کاربری را با استفاده از کاما (،) از هم جدا کنید.